
صبحهایم مصادف شده با یادآوری خاطرات تلخ گذشته. بدون اختیار میآیند پیش چشمانم. البته من همیشه در تمام زندگی اینگونه بودهام، ولی این روزها تفاوت بسیار عجیب و مشهودی وجود دارد. حسب عادت، خاطرات همانهایی هستند همیشه که بودند (کسی مرا ترک کرده، من کسی را ترک کردهام، خیانتهایی که دیدهام و …)، ولی جالب است که اینبار احساس تلخ و گزندهای بهم دست نمیدهد، دیگر احساس نمیکنم بازندهای قربانی هستم که همهچیزش را از دست داده و در میدان نبردهای مختلف زندگی باخته.
حالا احساس تازهای دارم. احساسی خوب یا در بدترین حالت خنثی. این اتفاق به دلیل مدتها تمرین است. تمرین پذیرش فقدانها یکیاش است. تمام باختهای زندگی را قبول کردهام به عنوان یک انسان عادی، و نه یک شکست شخصیتی.
ضعفهای ما برآمده از ما نیست، در ما هست و ما را تبدیل به موجودی که کرده الان هستیم. ناراحتی از ضعف اخلاقی درست مثل فحش دادن به نقص عضو مادرزدایی است. این تو هستی. میخواهی قبولش کنی یا در تا آخر عذاب بکشی؟!
ضعفها، ضعفها و ضعفها
شاید سرزبان اجتماعی نداشته باشی، فکر کنی چندان شجاع نیستی، شاید احساس کنی تنهایی، احساس کنی فقر مالی و عاطفی شدیدی داری، شاید احساس کنی توانایی انجام خیلی کارها را نداری، شاید تصور کنی خیلی خیانتها بهت شده و توان پاسخگویی نداشتهای و کلی خفت دیگر که این زندگی سرمان آورده.
عدم پذیرش و نبرد با نقاط ضعف بزرگترین ستم در حق خودمان است.
نگاه درست به احساس ضعف
این ضعفها در اراده ما نبوده و بخشی از ما هستند. قرار هم نیست همهشان را رفع کنیم. خیلی هنر کنیم، چند نقطه قوتمان را تقویت کنیم و چند ضعف محدود را ترمیم کنیم، آن هم شکستهبسته و صرفا طوری که کارمان راه بیفتند، نه اینکه تویش به کمال برسیم.
پذیرش ضعفها نگاهی است که به آدم آرامش میدهد و فضای ذهنی آدم را خالی میکند بتواند وقت و انرژی بیشتری را صرف قوتها و نیروهایش بکند.
جستاری مفصل در مورد ارزش زندگی: