گفتگو با کافکا در مورد بهتر زیستن

کافکا خودش آدم تلخ و تاریکی بوده و درک آثارش هم دشوار است. یعنی باید بدانید چطور باید با این نویسنده و آثار مواجه شوید و این کار چندان آسانی نیست.

ولی جناب گوستاو یانوش 17 ساله در کتابی با عنوان گفتگو با کافکا اندیشه‌های بسیار نغز و عمیقی را از کافکا بیرون کشیده. آخر وقت اداری یانوش به دیدار کافکا در اداره‌ی بیمه می‌رفته و گاهی هم به اتفاق در کوچه پس کوچه‌های تاریخی پراگ قدم می‌زدند.

بسته به شرایط و البته سوالات کلیدی یانوش، اندیشه‌ها و تاملات موشکافانه‌ی کافکا مکتوب شده. خواندن این کتاب برایم مسجل کرد که چه‌قدر کافکا عمیق به زندگی می‌اندیشیده. همان‌طور که جلوتر خودتان می‌خوانید یکی‌ از دلایل این مسئله آن بوده کافکا به شدت از جامعه دور بوده و اغلب اوقاتش در انزوا می‌گذشت. این شرایط لاجرم آدم را به اندیشه‌های عمیق سوق می‌دهد، البته قابل تعمیم به همه نیست قاعدتا.

برای همین تصمیم گرفتم چند نمونه از اندیشه‌های درخشان گفتگو با کافکا را با شما به اشتراک بگذارم:

در مورد پاول آدلر (Paul Adler):

1

شغل ندارد، رسالت دارد. انسانی آزاد، و نویسنده‌ای است آزاد.

2

این جمله مرا یاد دیالوگی انداخت از انیمیشن درخشان روح:

مادر به پسر می‌گوید باید به فکر شغل مطمئن معلمی باشد ولی پسر که سودای نوازندگی موسیقی دارد، می‌گوید:

مسئله شغلم نیست، دلیل زنده بودنمه.

3

در مورد یک زاغچه صحبت می‌کنند:

احوال این خویشاوند من، از من خیلی بهتر است. درست است که بال‌های او را قیچی کرده‌اند، ولی در مورد من ابدا احتیاجی به این کار نبود، چون‌ بال‌های من مدتهاست تحلیل رفته‌اند. به این دلیل، برای من بلندی و دوری بی‌مفهوم است. سرگشته، میان مردم به این طرف و آن طرف می‌جهم. مردم با سوءظن تمام نگاهم می‌کنند. مگر من پرنده‌ای خطرناک، دزد، زاغچه نیستم؟ زاغچه‌ای هستم که دلش می‌خواهد در شکاف سنگ‌ها گم شود. ولی این‌ها همه فقط شوخی است تا شما متوجه نشوید امروز چقدر به من بد می‌گذرد.

4

خواهش می‌کنم، من یکسره بی‌اهمیتم. اگر ندیده‌ام بگیرید، لطف بزرگی در حقم کرده‌اید.

5

برای کافکا هر لغتی حکم سنگ را داشت. خشکی زبان او، معلول اشتیاق به سنجیدگی و دقت بود.

6

برای کافکا هر چیز کوچک حکم سنگین‌ترین چیزها را داشت.

7

برداشتِ یانوش 17 ساله از همکارِ کافکا در دفتر بیمه:

نگاه ترمل در کمال وضوح می‌گفت: نمی‌فهمم چطور ممکن است شمایی که مشاور حقوقی این موسسه هستید، با این پسربچه‌هایی که دهانشان هنوز بوی شیر می‌دهد، همان رفتاری را داشته باشید که با هم‌قطارهایتان دارید؟ چطور می‌توانید با علاقه به حرف‌هایشان گوش کنید و در مواردی حتی این احساس را داشته باشید که ممکن از آنها چیزی یاد گرفت؟

8

موجودیت بشری، باری است که بر دوش ما سنگینی می‌کند، این است که می‌خواهیم، دست کم در خیال، از آن رهایی پیدا کنیم.

این جمله‌اش مرا یاد این بیت از حافظ انداخت:

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه‌ی کار بنام من دیوانه زدند

9

هیچ‌وقت نمی‌توانم به قراری که گذاشته‌ام دقیقا وفا کنم. همیشه دیر می‌رسم. می‌خواهم بر زمان مسلط باشم، اراده‌ی صادقانه و مصمم من این است که به قرار ملاقاتی که گذاشته‌ام وفا کنم، ولی محیط یا بدنم همیشه درهمش می‌شکنند تا ضعفم را به رخم بکشند. این شاید ریشه‌ی کسالتم هم باشد.

10

کسی که قابلیت دیدن زیبایی را حفظ می‌کند، پیر نمی‌شود.

11

من انسان ترسیم نکرده‌ام. من داستان تعریف کرده‌ام. این‌ها تصویرند، فقط تصویر. داستان‌های من نوعی چشم بر هم گذاردن است.

12

– یانوش: مردم در مورد من فکری می‌کنند که واقعیت ندارد.

– دکتر کافکا لب‌ها را کمی جمع کرد و گفت: «این که چیزی غیرعادی نیست. از اشتباه‌های بسیار پرسابقه‌ی ارتباط بشری است. چیزی که نو است، دردی است که همیشه با این اشتباه همراه می‌شود.»

13

– یانوش: دلم می‌خواست سر آن زن داد بزنم و فحش‌بارانش کنم. با وجود این، حتی یک کلمه هم نتوانستم بگویم، چون آدم بی‌عرضه و بی‌دست‌وپایی هستم.

کافکا با تکان سر اعتراض کرد.

– کافکا: «این حرف را نزنید. شما نمی‌دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش معمولا چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می‌خواهیم ضعف‌مان را در برابر خود و جهان پرده‌پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی‌صبر و خشن واکنش می‌دهند و با این رفتار وقار بشری خود را ضایع می‌کنند.»

14

برخورد مکرر با چیزهای بی‌اهمیت بدون شک زخم‌های زیادی بر دل آدمی می‌نشاند.

15

دشنام چیز وحشت‌زایی است. این نامه به نظرم چون آتش دودآلودی می‌آید که ریه و چشم را می‌سوزاند. دشنام بزرگ‌ترین ابداع بشر، یعنی زبان را، ضایع می‌کند. دشنام توهینی است به روح، سوء قصدی است نسبت به لطف. ولی این جرم از کسی که کلمات را درست نمی‌سنجد هم سر می‌زند. چون سخن گفتن یعنی سنجیدن و تعریف به دست دادن. کلمه اخذ تصمیمی است میان مرگ و زندگی.

16

گاوی که به عنوان دشنام در نامه برایتان نوشته دیر یا زود ضربه‌ی شاخش را متوجه خود او خواهد کرد. انسان از شبحی که به جهان می‌آورد گریزی ندارد. شر همیشه به نقطه‌ی شروعش باز می‌گردد.

17

ملاقات و اتفاقات غیرمنتظره را مزاحمت دانستن نشانه‌ی آشکار ضعف است، فراری است از آنچه قابل‌پیش‌بینی نیست.

18

دام‌های واقعیت از دام‌های تخیل بیشتر است.

مطالعه بیشتر در مورد کافکا:

بیشتر در مورد احساس حقارت:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.