شاخبهشاخ با خودمان
زیگموند فروید مینویسد:
نمیتوانید خودتان را به هر شکلی که دوست دارید دربیاورید.
طبیعت غیرقابلتغییر شما مانع این کار است.
فیلمی وجود دارد به نام «عجیبتر از داستان» که در آن شخصیت اصلی متوجه میشود که کنترل زندگیاش نه در دستان خودش، بلکه در دست کس دیگری است.
این فیلم صحنهی نبرد میان این دو شخصیت است؛ کسی میخواهد خودش باشد، اما مانع بزرگی بر سر راهش قرار دارد. آن کسی که در این فیلم تلاش میکند زندگی دیگری را کنترل کند، در دنیای واقعی ترکیبی است از ناخودآگاه ما و دنیای بیرون که در مقابل مای خودآگاه قرار میگیرند.
یکی دیگر از گفتههای جذاب فروید این است که ما تنها با کسانی وارد رابطه میشویم که از پیش با آنها آشنا هستیم؛ این آشنایی نه به معنی شناخت خود آن آدمِ بهخصوص، بلکه به معنیِ آشنا بودن با مجموعهی ویژگیها و رفتارهای آن نوع آدمهاست.
در دنیای روانشناسی معروف است که مثلاً دختری که پدری خشن و کتکزن داشته، در اوج ناباوری، اغلب جذب مردی عینا با همین مشخصات میشود؛ چرا که این دختر با خشونت آشناست و این تنها رفتاری است که میتواند به خوبی مدیریت و در آن احساس راحتی کند.
کشف و زیستن خود
بنابراین، بخش بزرگی از نبرد ما در زندگی، جنگ با خودمان است؛ ناخودآگاهی که میخواهد برود سمت رفتارهای آشنا، ولی مخرب، و خودآگاهی که تلاش میکند رفتارهای غریبه و دردناک، ولی زیبا و سازنده در پیش بگیرد.
آن چیزی که در این فیلم (و کلا در زندگی) مشهود است، توانمندی آدم برای تغییر است؛ اما این تغییر در چارچوب آنچه که هستیم رخ میدهد، و نمیشود آدم خودش را بکوبد و از اول بسازد.
تنها میشود راههای تازهای را یافت که ما به طور طبیعی قادر به زیستن آنها هستیم و این یعنی نزدیک شدن به طبیعت خودمان؛ به تعبیر نیچه، در این شرایط، «میشویم آن کسی که هستیم.»
بنابراین، اگر به تمام تغییرات دلخواهمان نمیرسیم شاید زمان بازاندیشی به این مقوله رسیده باشد که آیا ما طبیعتاً قادر به آن تغییر هستیم یا نه؟ آیا چون تغییر مد نظر ما افراطی و دور و دراز است، دست ما بهش نمیرسد؟
طبیعتِ ما بخشهای زیادی از ما را تعیین کرده. هنر این زندگی است که در چارچوب همین طبیعت بتوانیم چشمنواز بازی کنیم.
پینوشت:
توصیه میکنم فیلم را ببینید. نگاه بسیار تازه، عمیق و تکاندهندهای به زندگی مییابید.
عجیبتر از داستان
شاید این یادداشتها را هم دوست داشته باشید: