
بیایید با تعریف احمق شروع کنیم. احمق کیست؟
احمق کسی است که در اغلب کارهایی که میکند شکست میخورد و کارهایش به نتیجه نمیرسد. خب چرا؟
علل متفاوتی میتوان برای حماقت بشری تعریف کرد، ولی یکی از مهمترینهایش کمالگرایی بیمارگونه است. بیایید فرض کنیم تمام جنبههای زندگی را میتوان به صد قسمت تقسیم کرد. کسی که تلاش کند در هر صد قسمت موفق عمل کند، اسمش میشود احمق، چرا که در اغلب آنها شکست خواهد خورد.
این دقیقا کاری است که اغلب ما انجام میدهیم. همتی مجدانه و بیوقفه میکنیم که در تمام حوزههای زندگی سرآمد و زبانزد باشیم. این مشخصا همان نقطه سرمایهسوزی است. داریم تمام منابع و داشتههایمان را هدر میدهیم و ضمنا نام احمق را نیز به یدک میکشیم.
چاره چیست؟
رها کردن بسیاری از جنبههای زندگی و پذیرش ضعفها. البته این مفهوم مناقشهبرانگیزی است و میتواند محل سوتفاهم باشد. ولی مسئله چندان هم پیچیده نیست. صرفا باید فهرستی تهیه کنیم از کارهایی که در آن بسیار تبحر داریم و دوست داریم انجامشان بدهیم. تعداد موارد این فهرست محدود خواهد بود.
از سوی دیگر، فهرستی باید درست کنیم از کارهایی که مهارت و قدرت انجامشان را نداریم. تعداد موارد این فهرست بسیار زیاد خواهد بود.
پذیرش ضعفها در زندگی به چه کاری میآید؟
ذهن ما آسوده میشود. یعنی دیگر نیاز نیست در حوزههایی که در آنها تسلط کافی نداریم وارد بشویم. لازم نیست خودمان را درگیر کارهایی بکنیم که به ما ربطی ندارد.
برای مثال، من آدم درونگرایی هستم. خرید کردن، علیرغم دیگران، برایم پدیده لذتبخشی نیست. توی تخفیف گرفتن هم یک افلیج محسوب میشوم. وقتی میبینم دیگران میتوانند، حقیقتا از تواناییشان حیرت میکنم. ولی من نمیتوانم. خب رهایش میکنم. اصلا تلاش نمیکنم تا این مهارتم را تقویت کنم.

از سوی دیگر، نباید در پذیرش این ضعفها و فقرها احساس خجالتزدگی داشته باشیم. نه تنها چنین نباید باشد، بلکه باید بسیار هم خوشحال باشیم که از زندانی مخوف آزاد شدهایم. البته قابل درک است که در ابتدا احتمالا این احساس را داشته باشیم، ولی باید رفتهرفته بهش غلبه کنیم.
وقتی بپذیری که در 99% مسائل زندگی حرفی برای گفتن نداری، میروی و در یک حوزه کاری میکنی کارستان.
باز سوتفاهم نشود که مثل اسب چشمبند بزنیم و از همهجا بیخبر باشیم. در اغلب حوزههای زندگی مهارتی در حد بقا کافی است و زندگی آدمی را پیش میبرد.
مهارت در حد بقا یعنی در اغلب کارها نمایشی معمولی داری و گاهگاهی هم شکست میخوری.
شکلی از کمالگرایی همین است که میخواهد در تمام حوزهها همیشه موفق باشد و هرگز هیچ شکستی را در هیچ حوزهای پذیرا نیست.
اینجا به دو گروه سنی میشود اشاره کرد. تا نزدیک سی سالگی فرصت هست تا آزمون و خطا کرد و حوزههای توانمند زندگی را شناسایی کرد. ولی بعد از آن دیگر باید مثل نسخه عمل کرد و انرژی و زمان محدودی را که وجود دارد صرف کارهای ثمربخش کرد.
محدودیت آزادیبخش است؛ این حقیقت که دیگر قرار نیست در جایی که برای تو نیست الکی جان بکنی. درست مثل زمانی که مدرسه تمام شد.
جستاری برای پذیرش خویشتن: