سِنِکا، فیلسوف رواقی، «خرد» اینطوری تعریف میکند:
تغییر دادن چیزهایی که دوست نداریم
دوست داشتن چیزهایی که توان تغییرشان را نداریم.
من سالها به شدت مشغول و حتی معتاد اولی بودم و تمام توان و تلاشم را گذاشته بودم برای تغییر همهچیز و هرچیز. من توان دوست داشتن داشتههایم را نداشتم و به جای آن تمام تلاشم برای تغییر همهچیز بود. به عبار دیگر، همیشه در حال فرار بودم، از چیزها و آدمهایی که داشتم فرار میکردم به سمت رویاها و نداشتهها.
مشخص است که نمیشود همهچیز زندگی را تغییر داد و مشخصتر است که نمیتوانیم تمام چیزهایی را که به ما دادهاند دوست داشته باشیم. بنابراین، رسیدن به تعادل میان این دو نگاه شاید مهمترین اتفاق زندگی باشد.
مثالی از عدم تمایل به تغییر در زندگی:
تصور کنید در برههای در زندگیتان تعداد و حتی کیفیت روابطتان کم شده و در واقع تنها شدهاید. احتمالا حال آدم اینجور مواقع گرفته میشود. اینجا دوجور میشود رفتار کرد. زدن به آب و آتش برای افزایش روابط و یا پذیرش و دوست داشتن تنهایی، شده حتی موقتی.
به این فکر کنید که یک زندانی هم تنهایی و انزوا را تحمل میکند و حالش بدش است و تلاش میکند از حصار تنهایی خارج بشود. پس فرق شما که در بیرون از زندان تنها شدهاید چیست؟
عاشق شدن و عاشق بودن است که تفاوت ایجاد میکند. در واقع وقتی عاشق تنهایی باشیم و ادای دِین بکنیم به تنهایی، آن وقت میبینیم که الماسهای درخشندهای از توی صدف سخت و تلخ آن ظاهر میشوند.
وقتی راهی برای تغییر نیست…
بنابراین، اگر امکان تغییر شرایطی بود که هیچ، ولی وقتی تشخیص بر این شد که راهی برای تغییر شرایط نیست، باید تمام تلاشمان را بکنیم تا عاشق شرایط باشیم.
به قول نیچه:
مسئله فقط تحمل کردنِ شرایط نیست، بلکه عاشقِ شرایط بودن است.
تمرینی برای شروع تغییر در زندگی
چگونه عاشق باشیم؟
همین الان فهرستی بنویسید از چیزهایی که دوست ندارید و تصور میکنید باید تغییر کنند. یکی را انتخاب کنید که هیچگونه راه منطقی و احساسی برای تغییرش نیست. تا یک ماه آتی تلاش کنید به پایش عشق بریزید.
پروژهای مانده، مقاله یا رساله ارشد یا دکتری پیش نمیرود، کسی رنجیده یا از کسی رنجیدهاید، شغلتان، یا هر چیزی. به هر شکلی میتوانید به آن چیز یا شخص محبت کنید. پیف پیف نکنید و آن را وارد زندگیتان کنید. حداقل یک بار فرصت معشوق شدن بهش بدهید. شاید خوب بود، ها؟ شاید شغلتان واقعا معشوق خوبی از آب درآمد اگر شما عاشق خوبی باشید، از کجا معلوم؟ برای همین است که میگویم تا یک ماه آتی فقط روی یک چیز این امتحان بکنید، شاید جواب داد.
عشق را مفهومی انتزاعی و توی آسمانها نبینید. قطعا چیزی در زندگیتان هست که عاشقش هستید. همان عشق را روی چیزی پیاده کنید که الان دوستش ندارید.
چطور عاشق خودمان باشیم؟
اینکه به آدمها یا چیزها فرصت بدهیم تا شاید عشقی در وجودشان بود که ما را شعلهور کرد، در خصوص خودمان هم صدق میکند.
به این سوال فکر کنید و برایم بنویسید:
تا حالا فکر کردهاید چطور میتوانید عاشق خودتان باشید و خودتان را دوست داشته باشید؟
بهانه برای عدم تغییر در زندگی
ممکن است بهانه بیاورید که انگیزهای نداریم برای عشق ورزیدن به چیزی که همین الان دوستش نداریم. شاید باید برعکس باشد، شاید این بار شما باید انگیزهای برای او باشید تا او آن نیمهی زیبا و عشقش را به شما نشان بدهد. وقتی اینطوری به قضیه نگاه کنید شما اول قدم را بردارید و ممارست کنید، شاید معجزهی عشق را دیدید.
ضمن اینکه به یاد داشته باشید که شما چارهی دیگری ندارید. وقتی چیزی را موقتی یا دائمی نمیشود تغییر داد، به جای مبارزه، بهتر است دوستش باشید. از ما گفتن!
اگر راهی برای تغییر بود چه کنیم؟