آلن دوباتن کتابی دارد تحت عنوان آرامش (+). علیرغم لاغر بودنش (150 صفحه) اطلاعات جامعی دارد و راهکارهای خوبی برای رسیدن به آرامش در زندگی پیشنهاد میکند.
در این یادداشت بریدههایی از این کتاب را نقل میکنم:
1
شما مانند سفالینهای با ترکهای ریز هستید که قابلتشخیص نیستند. حتی ضربهای کوچک هم کل آن را از هم میپاشد. شرایط ایدهآل این است که میتوانستیم پیشاپیش به دیگران در مورد حساسیتهای خویش هشدار دهیم، تا وقتی با ما سروکار دارند این مسئله را در نظر بگیرند.
2
زندگی ما شدیدا تحت تاثیر یکی از خصلتهای عجیب ذهن انسان است که کمتر به آن توجه میکنیم؛ ما موجوداتی هستیم عمیقا تحتتاثیر انتظارات و توقعات. ما در مورد اینکه اوضاع باید چگونه باید تصوراتی ذهنی داریم که در مغزمان لانه کردهاند و هر جا میرویم، با ما هستند. چه بسا اصلا متوجه نباشیم که اوهام و تصورات خامی در ذهن داریم. اما انتظاراتمان تاثیر شدیدی بر عکسالعمل ما نسبت به اتفاقات دارند.
3
اگر بگویی کاری را «تا یک دقیقهی دیگر» انجام میدهم، مشکلی ندارد که آن را هشت دقیقهی دیگر انجام بدهی؟
4
اصل ضعف قدرت
در این حالت هر ویژگی خوبی که یک شخص دارد، در برخی شرایط همراه با یک ضعف مرتبط خواهد بود. کسی که به طور هیجانانگیزی خلاق و مبتکر است احتمالا کارهای عملی و روزمره را به سختی انجام میدهد.
کسی که به طور حیرتانگیزی به کاری تمرکز دارد، به همان دلیل احساس میکند که مجبور است انتظارات کار خود را بر علایق و نیازهای شما ترجیح دهد.
شخصی که شنونده و همدل خوبی است، گاه به فردی مردد تبدیل میشود، زیرا ذهن تیزی دارد که جنبههای مخالف را با هم ببیند.
فردی که بسیار پرانرژی است و از نظر جنسی ماجراجوست و با وفاداری دست و پنجه نرم میکند.
فرد بسیار پرحرف ممکن است بخواهد تا سه نیمهشب بیدار بماند و صحبت کند و وقتی به او یادآوری کنید که باید زود بیدار شود و بچهها را به مهدکودک ببرد، واکنش بدی نشان خواهد داد.
5
خودبیزاری
هر چه خود را کمتر دوست داشته باشیم، در نظر خویش هدف مناسبتری برای آزار و تمسخر هستیم.
6
گفتهاند فیلسوف فرانسوی، امیل آگوست چاغتیه [شارتیه] (که با نام اَلِن شناخته میشود)، بهترین معلمِ نیمهی اول قرن بیستم در فرانسه بوده است. او برای آرام کردن خود و شاگردانش هنگام رویارویی با اشخاص آزارنده، فرمولی ابداع کرده بود. او نوشته است: «هرگز نگویید که افراد شرور هستند. شما فقط باید دلیل رفتارهایشان را دریابید».
منظور او این بود: در پی آن منبع رنج باشید که باعث میشود شخص به شیوههایی مخوف رفتار کند. فکر آرامشبخش این است که تصور کنیم آنان در درون خویش از موضوعی رنج میبرند که ما نمیتوانیم ببینیم. بالغ بودن یعنی بیاموزیم که این نواحیِ درد و رنج را تصور کنیم، علیرغم اینکه شواهد چندان کافی در اختیار نداریم. شاید آنطوری بهنظر نرسند که گویی به دلیل درد روانشناختیِ درونی است که عصبانی شدهاند: چه بسا سرخوش و خودشیفته بهنظر بیایند. اما آن دلیل پنهان قطعاً وجود دارد؛ وگرنه آن شخص باعث آزردگی ما نمیشد.
7
همچنین این یک قانون روانشناسانه است که کسانی که بیش از همه جذب آرامش میشوند، در عین حال به احتمال زیاد بسیار زودرنج و ذاتا مستعد اضطراب زیاد هستند.
تصویر ما از شخصی که عاشق آرامش است تصویر نادرستی است؛ تصورمان این است که از جملهٔ بیتشویشترین گونهها هستیم. بر اساس پیشفرض پسزمینهایِ بسیار گمراهکنندهای عمل میکنیم که عاشق کسی است که واقعاً در آن چیز خوب و ماهر است. اما کسی که عاشق چیزی است، کسی است که عمیقاً میداند چقدر فاقد آن است؛ بنابراین میداند که چقدر به آن نیازمند است.
8
برای رسیدن به آرامش درون دو راه وجود دارد. یکی از این راهها را تا اینجای کار دنبال کردیم فلسفه و اکنون به سراغ راه دوم میرویم: هنر. فلسفه میکوشد بهواسطهٔ تأثیرگذاری بر قوای عقلانیمان، ما را به آرامش برساند. هنر ناظر است بر نحوهٔ تأثیرگذاری مفاهیم بهواسطهٔ حواس. هنر میداند که ما موجوداتی جسمانی و حسگر هستیم و اینکه برخی مواقع بهتر است به جای بحث عقلانی، به نحو شهودی بر ما تأثیر گذاشته شود.
9
ما شناخت صحیحی از این واقعیت نداریم که برخی چیزها چقدر میتوانند زمانبر باشند؛ در نتیجه انتظار داریم که بتوانیم خیلی سریعتر و سادهتر از آنچه معقول است آنها را به انجام برسانیم.
10
مخمصهٔ زندگی بسیار غمانگیز است. تقریباً بهقطع و یقین در شرایطی خواهیم مرد که بسیاری از توانهای بالقوهٔ خود را رشد ندادهایم. بسیاری کارها که میتوانستید انجام دهید، کشف نشده میمانند. چه بسا در زیر خاک بیارامید در حالی که بخشهایی از وجودتان بهشدت در پی اعلام وجود بودند، یا دچار این احساس شکست باشید که کارهای زیادی بود که نتوانستید به سرانجام برسانید. اما این اصلاً مایهٔ شرمساری نیست. بلکه یکی از بنیادیترین چیزهایی است که وجودش را برای یکدیگر میپذیریم: این سرنوشت مشترک همهٔ ماست. و البته چه غمانگیز است. اما منحصر به یک نفرِ خاص در دنیا نیست. این واقعیتی تراژدیک و در عین حال آرامشبخش است که تخیل به ناچار همیشه فراتر از افق امکانها پرواز میکند. همگان دچار نارضایتیاند و این صرفاً به خاطر تغییرات مداوم عجیب ذهنمان است که بهتدریج شکل گرفته است.
مطالب بیشتر در مورد آرامش درون: