مهارت خودآگاهی با مارک منسون

مهارت خودآگاهی چیست؟

خودآگاهی یعنی از احساسات و هیجان‌هایی که در حال حاضر تجربه می‌کنید آگاه باشید.

این پاراگراف را از کتاب گفتگو با کافکا برداشته‌ام؛ ببینید چطور کافکا از یک زاغچه برای بیان احساس و هیجان درونی‌اش استفاده می‌کند:

احوال این خویشاوند من، از من خیلی بهتر است. درست است که بال‌های او را قیچی کرده‌اند، ولی در مورد من ابدا احتیاجی به این کار نبود، چون‌ بال‌های من مدتهاست تحلیل رفته‌اند. به این دلیل، برای من بلندی و دوری بی‌مفهوم است. سرگشته، میان مردم به این طرف و آن طرف می‌جهم. مردم با سوءظن تمام نگاهم می‌کنند. مگر من پرنده‌ای خطرناک، دزد، زاغچه نیستم؟ زاغچه‌ای هستم که دلش می‌خواهد در شکاف سنگ‌ها گم شود. ولی این‌ها همه فقط شوخی است تا شما متوجه نشوید امروز چقدر به من بد می‌گذرد.

مهم است بدانیم واقعا چه اتفاقی درون ما می‌گذرد. البته که این کار سخت است و اشک آدمی را درمی‌آورد. صِرف خواندن پاراگراف بالا سخت است، چه رسد به این‌که آدم این چیزها را در مورد خودش بگوید.

ولی این تلخیِ مهارت خودآگاهی، تلخیِ دوا و درمان است.

ما به این تلخی نیاز داریم تا آرامش را در زندگی تجربه کنیم.

افزایش مهارت خودآگاهی

مارک منسون سه لایه خودآگاهی برای آدمی فهرست می‌کند:

  1. چه احساسی دارم؟
  2. چرا این احساس را دارم؟
  3. این احساس چه اهمیتی برای من دارد؟ (در راستای ارزش‌های فردی من است؟)

بیشتر در مورد ارزش‌های فردی:

یک تجربه‌ی شخصی

من آدم بسیار درونگرایی هستم. تیپ شخصیتی‌ام INFP است. به خاطر شکل زندگی‌ای که داشته‌ام با آدم‌ها راحت نیستم. حتی با صمیمی‌ترین آدم زندگی‌ام میزانی از معذب بودن را تجربه می‌کنم.

حالا، وای به روزی که مجبور باشم با کسی وارد تنش و مشاجره بشوم. تمام بدنم قفل می‌شود، آب دهانم خشک می‌شود و آخرش هم معمولا گند می‌زنم. مشهور است که INFPها در مهارت‌های اجتماعی چندان قوی نیستند.

نقطه ضعف یا هویت من؟

این چیزهایی را که گفتم سال‌ها نقطه‌ی ضعف خودم می‌پنداشتم و دل‌تان نخواهد حسابی پدرم خودم را سر این چیزها درمی‌آوردم و خودم را فحش‌کش می‌کردم که چرا توان این کارها را ندارم. تا دل‌تان هم بخواهد تلاش کرده‌ام و مثل چی شکست خورده‌ام.

آن روزها همواره احساس شرم و گناه داشتم. از خودم بدم می‌آمد که چرا اینقدر موجود ضعیفی هستم.

تا رسید به سوالات مارک منسون:

  1. چه احساسی دارم؟
  • شرم و گناه.
  1. چرا این احساس را دارم؟
  • چون مهارت‌های اجتماعی بسیار ضعیفی دارم.
  1. این احساس چه اهمیتی برای من دارد؟ (در راستای ارزش‌های فردی من است؟)
  • واقعیتش را بخواهید: هیچ اهمیتی! مهارت‌های اجتماعی جزء ارزش‌های فردی من نیست، اما به اشتباه و به دلیل خودآگاهی بسیار پایین تصور می‌کردم، من باید اندازه‌ی خفن‌ترین بازاریاب منطقه مهارت اجتماعی داشته باشم.

دلیلش هم ساده است: من اصلا نه توانش را دارم، و نه نیازش را. مهارت‌های اجتماعی برای من در بقا کفایت می‌کند؛ در حد بقا یعنی این‌که تا میزان بسیار زیادی تویش ضعیف هستم، آنقدر ضعیف که حتی ممکن است ضرری هم برسد، ولی مهم نیست.

می‌گویند: یک ده آباد بهتر از دَه دِه ویران.

در این مورد من به‌جای این‌که تمرکز و انرژی‌ام صرف بهبود چیزی بکنم که توان و استعداد ذاتی برایش ندارم و در نهایت هم می‌دانم که موثر نخواهد بود، روی مهارت‌هایی که استعداد دارم مترکز می‌شوم و از نتایج آن کیف می‌برم.

البته هنوز هم احساس بدی بهم دست می‌دهد وقتی نمایش اجتماعی چندان درخشانی ندارم، ولی دیگر چون این احساس برایم هیچ اهمیتی ندارد، چون در راستای ارزش‌های فردی من نیست، بیش از چند ثانیه حال گرفتگی عادی خودم را درگیرش نمی‌کنم.

این را مقایسه کنید با زمانی که ماه‌ها، و در یکی دو مورد سال‌ها، درگیر عذاب و افسردگی بودم که چرا در فلان موقعیت اجتماعی آن‌قدر ضعیف و فاجعه عمل کردم. امروز با خودم کنار آمدم که من آدم آن کارها نیستم، ولی در عوض کارهای دیگری بلدم که در آنها می‌توانم درخشان و عالی عمل کنم.

شاید به کارتان بیاید:

فایده‌ی خودآگاهی

افزایش مهارت خودآگاهی باعث می‌شود میان آدم و فاجعه‌ای که درونش افتاده فاصله ایجاد شود. وقتی از چیزی فاصله داشته باشید، کمتر مشوش می‌شوید تا زمانی که در دل حادثه دست‌وپا می‌زنید. مگر نه؟

فاصله انداختن میان خودمان و مسائل باعث شفافیت تفکر می‌شود؛ در این فاصله است که می‌توان مسائل را موثر حل و فصل کرد.

وقتی خودآگاهی نباشد، بیش‌فکری و نشخوار مسائل جایش می‌نشیند که ثمری جز تشویش و نکبت ندارد.

نوشتن برای خودآگاهی

میشل دو مونتنی، معروف به فیلسوف زندگی، می‌گوید:

فقط وقتی می‌نویسم، فکر می‌کنم.

فقط وقتی می‌نویسم، فکر می‌کنم. فقط روزهایی که می‌نویسم. میشل دو مونتنی

این سه سوال را روی کاغذ یا در فایل ورد یا نت گوشی و یا حتی در saved masseges تلگرام (بهانه‌ سد کارتان نشود) بنویسید و به‌شان پاسخ بدهید.

نوید می‌دهم کار سختی خواهد بود، تلخ و تاریک؛ ولی تلخی‌اش از جنس دارو است. حال‌تان را قطعا بهتر می‌کند و به مسیر زندگی شفافیت بیشتری می‌دهد.

با قلم‌فرسایی یا کیبوردفرسایی افکار را شُرشُر می‌ریزد بیرون، درست مثل خون کثیفی که باید از بدن خارج شود.

اگر خواستید بعدا حتی می‌توان کلماتِ خونی‌تان را آزمایش کنید، و به عمق بیشتری از خودتان بروید، ولی علی‌الحساب تمرکز روی خروج آنها از بدن است.

بیشتر در مورد احساسات و هیجان‌ها:


بیشتر در مورد نوشتن:

مرتضی مهراد در:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت