
جبر
فروید میگوید: «مادر برای کودک همهچیز است.» چیزی برای ما همهچیز است که هیچ ازش نمیدانیم. اینکه مادر ما معتادی است بزهکار یا مریم مقدس برای ما فرقی نمیکند، این تنها چیزی است که زندگی به ما داده.
این استعارهای است از تمام زندگی ما. همین یک تصویر تمام زندگی را توضیح میدهد. به قول کیارستمی عزیز: «درست است که زندگی بسیار بیهوده و غمانگیز است، ولی تنها چیزی است که ما داریم.»
انتخاب
اما این فقط یک طرف قضیه است. در سوی دیگر، انسان قدرت اختیار و انتخاب دارد، اگر چه در محاصرهی دیوارهای زندان جبری باشد که زندگی بهاش تحمیل کرده. ژان سارتر مینویسد: «انسان محکوم به آزادی است. محکوم، چون خود را خلق نکرده است و در عین حال آزاد است؛ و هنگامی که به درون جهان پرتاب شود، مسئولیت همه اعمالش با خودش است.
اینکه الان دارید این یادداشت را میخوانید، مشخصا حاصل انتخاب شماست. هیچ جبری برای خواندنش وجود ندارد. انتخابها دلیل دارند، نه جبر.
معنای رنج
فرناندو پسوآ، در کتاب دلواپسی مینویسد: زندگی برای من چیزی نبوده جز چشمپوشی از زندگی و تحقیر. سوال: کسی که زندگی نکرده و همواره در رنج بوده، چطور واقعا به حیاتش ادامه داده و تازه نویسنده هم شده؟
خودآگاهی و خودپذیری کلید این سوال است. این آدم با رنجهای تحمیلی و زندان زندگیاش هرگز سر جنگ نداشته. فهمیده و پذیرفته که موهبتهای زیادی نصیبش نشده. اما از تنها موهبت زندگیاش نهایت استفاده را برده. فرناندو در ادامهی همان پاراگراف مینویسد: برای آدمی همچون من «هنرمند شدن» تنها انگیزه برای ادامهی حیات است.
ما قدرتی بر رنجهایمان نداریم. این رنجها، باز هم به قول سارتر، صحنهی تئاتر است، و ما بازیگران این تئاتر. مسئولیت بازیگر چیست؟
زندگی هنر دگرگونی رنجها است، نه ریشهکن کردن رنجها. رنجها ریشه در ما دارند. قرار نیست ریشه بخشکانیم، قرار است شاخههای این شمشاد را کمی هرس کنیم.
جستارهای مرتبط: