فقط روزهایی که می‌نویسم: سبک‌ زندگی نویسنده

فقط روزهایی که می‌نویسم

وقتی پیشانی‌نوشت یک کتاب این باشد، چطور می‌توان نخواندش و وارد فهرست کتاب‌های جلوچشمی نکرد.

فقط روزهایی که می‌نویسم میشل دُ مونتنی فکر

فقط وقتی می‌نویسم، فکر می‌کنم.

میشل دُ مونتنی

آرتور کریستال جستارنویس و فیلم‌نامه‌نویس است. این کتابش مجموعه‌ای از جستارهای روایی است که به نوشتن و نویسندگی و کمی هم به زندگی خودش پرداخته.

در جستار، فارغ از این‌که موضوع چه باشد، زندگی نویسنده واردش می‌شود. به همین دلیل، این کتاب خیلی خواندنی‌تر شده.

فقط روزهایی که می‌نویسم به همت نشر اطراف و با ترجمه‌ی بسیار شیوا و شیرین احسان لطفی چاپ شده. نشر اطراف ناشر تخصصی روایت‌شناسی است. اگر دغدغه‌ی نوشتن و روایت دارید، این نشر را دریابید.

برویم سراغ جملاتی بسیار الهام‌بخش از این کتاب:

زندگی و نویسندگی

چرا زندگی و حرفه‌ی نویسنده از هم جدا نیست؟

1

نویسنده‌ها با بقیه فرق دارند… شاعرها، رمان‌نویس‌ها و مقاله‌نویس‌هایی که فکر می‌کنند چاره‌ای جز نوشتن ندارد، که جبر نوشتن را هم‌سنگِ جبر اندیشیدن می‌دانند و بنابراین با سطرهایی که روی کاغذ می‌آید، از بودن و هستن خودشان باخبر می‌شوند. برای این‌ها هر اتفاقی فقط به این دلیل رخ می‌دهد که به نثر یا نظم تبدیل شود؛ ادبیات خودِ (Ego) محض است که هیات چاپ در آمده. اعتقاد راسخ است به این که تجربه فقط با نوشته شدن به انجام می‌رسد.

2

آن گمشده‌ای که فقدانش نیاز به نوشتن را خلق می‌کند چیست؟ آرامش خاطر؟ پاسخ بدی به‌نظر نمی‌رسد، چون تقریبا تمام نویسندگان و فیلسوف‌ها با هدف رسیدن به آرامش درونی دست به قلم می‌برند. مثلا نوالیس (Novalis) فلسفه را صرفا نام دیگری برای دلتنگیِ غربت می‌دانست. آرزوی این‌که آدم همه‌جا مثل خانه‌اش احساس راحتی و آرامش کند؛ و کم نبوده‌اند نویسندگانی که نوشتن را تلاشی برای بازیافتنِ گرما و آرامش کودکی (و خانه) دانسته‌اند یا وسیله‌ای برای تخیلِ امنیتی که هرگز تجربه نشده. احتمالا این نوستالژی برای دنیایی که یا از دست رفته یا هیچ‌وقت در اختیار نبوده، پس‌زمینه‌ی همه‌ی آثار ادبی جدی است چون خود عملِ آفرینش، بر حدی از حس فقدان یا ناکامیِ آفریننده در جهان دلالت می‌کند.

3

به قول دزموند مک‌کارتی: «هنرمند ادبی، جز اینکه به نوعی، از تجربه در امان است، باید خود را در کنفِ اختیار و اقتدار تجربه رها کند طوری که بعدش نتواند تشخیص دهد آیا بیشتر مرهونِ تکانه‌های خام و کودکانه‌ای بوده که او را به سوی ملاقات با زندگی سوق داده‌اند یا وام‌دار تنهایی و مردم‌گریزی خودش که آرام و ناگزیر او را دوباره از زندگی جدا کرده.»

این مهم‌ترین پاراگراف زندگی من است. بارها و بارها می‌خوانمش. شما هم دوباره و چندباره بخوانیدش!

4

چیزی که هنرمندها را از غیرهنرمندها جدا می‌کند استعداد ویژه‌ای برای درک لذت یا رنج نیست، نیازِ تبدیل زندگی احساسی‌شان به هنر است و دریافتن این که اختیار و انتخابِ اندکی در ماجرا دارند؛ آدم می‌نویسد چون نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد، چون واقعا چاره و اختیاری ندارد.

5

برای نویسنده‌ها نوشتن یکی از عوامل زندگی نیست بلکه پیش و بیش از آن، ابزاری برای معنا کردن زندگی است. زندگی کردن و نوشتن درباره‌ی زندگی، وجوه متقابلِ بودن‌اند. کسی که می‌نویسد و کسی که زندگی می‌کند مکمل یک‌دیگرند؛ هر کدام دیگری را تغذیه می‌کند، هر کدام در جست‌وجوی دانشی است که شاید هر دو را در ادارکِ خودشان یاری کند.

6

…نوشتن ریشه در فهم و کشف خویستن دارد. موقع شعر سرودن، خودش را می‌سراید؛ او با نوشتن به هوش و استعداد اجازه می‌دهد که هویتش را بیافریند.

این باشد بیشترین حد دریافتِ ما از زندگی نویسندگی است، زندگی‌ای با هدف تحصیلِ هویت، هم به عنوانِ هنرمند و هم به عنوان فرد. یک شعر یا رمان چه می‌گوید جز: این است آنچه اتفاق افتاد، این است آنچه دریافتم، و این من هستم، به قدری که می‌توانم بگویم؟ پس هر اثر ادبی روحِ کسی می‌شود که زمانی از این راه گذشته. والت ویتمن وعده داد که «هر کس این [کتاب] را لمس کند، انسانی را لمس کرده.»

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت