وقتی هفتاد سال تمام بدوی، گمان میکنی زندگی یعنی همین دویدن.
چاه بابل. رضا قاسمی.
هیپیگری و عادت
برههای از زندگی من به گونهای بود که همیشه باید در حال گذشتن و حتی فرار کردن میبودم. درست مثل یک هیپی. جا و مکان و حتی روابط ثابتی نداشتم. حتی شهر هم عوض میکردم. چیزی نزدیک به پنج سال اینطوری زندگی کردم. گاهی در خوابگاه دانشگاه، گاهی پانسیون، گاهی خانه رفقا و حتی در ترمینال اتوبوس.
زمانی رسید که این سبک زندگی با تاهل متوقف شد. ولی مشکل خطرناک این بود که هنوز ذهنم از این سبک زندگی خارج نشده بود. یعنی دیدگاه و رویکرد من در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی هنوز همان «گذشتن و فرار کردن» بود. در دوران به اصطلاح هیپیگری، اغلب مشکلات با جابهجایی حل میشد.
بنابراین، من هم عادت کرده بودم به دویدن. اما شرایطم دیگر فرق کرده بود. همسری اختیار کرده بودم. خانهای ثابت داشتم. اوضاع کاملا دگرگون شده بود، ولی خودم نه. مشکل اصلی بود این که من این شرایط جدید را نمیشناختم. نمیدانستم چهطور باید «بمانم و مسئله را حل کنم.»
حل با مشکلات با ذهنیت تازه
خطاها و اشتباهات زیادی به دلیل این طرز تفکر و ذهنیت مرتکب شدم و هزینههای زیادی پرداخت کردم تا به این نتیجه برسم که حالا که شرایط بیرونی من تغییر کرده، باید ذهنیت و تفکر من نیز تغییر کند. حالا باید دست از دویدن بکشم و طور دیگری مسائل را حل کنم.
درس مهم این جریان برای من شکستن عادت بود. عادت فکری و رفتاری. بنابراین، هنگامی که میبینیم که دیگر راهحلهایمان برای مشکلات جدید در زندگی پاسخگو نیستند، باید شک کنیم که احتمالا برده عادت شدهایم و با ذهنیتی قدیمی تلاش میکنیم مشکل جدیدی را حل کنیم.
این جمله آلبرت انیشتین را احتمالا شنیده باشید:
هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل نمیشود.
منظورش همین است، وقتی مشکل جدیدی در زندگی پیش آمده و توان حلش را نداری، باید تلاش کنی ذهنیت و تفکر جدیدی کسب کنی.
با ذهنیت و طرز تفکر قدیمی و عادتشده، نمیتوان مشکلات جدید را حل کرد.
جستار مکمل: