زمانی را به یاد دارم که نمیدانستم فکر کردن یعنی چه. بعدها آنقدر تلاش کردم برای فکر کردن که حالا دیگر نمیتوانم جلویش را بگیرم. حالا دیگر واقعا بیماری شده، خارج از کنترل من برای خودش در بدن من جولان میدهد.
خیلی از ما درگیر بیشفکری یا همان نشخوار ذهنی هستیم:
- حادثهای که ده سال پیش اتفاق افتاده را هر روز با زوایای جدیدی بررسی میکنیم.
- تلاش میکنیم در بحثی که دیروز تویش باختیم، امروز توی ذهنمان پیروز شویم.
- ماههاست میخواهیم تکلیف رابطهای را روشن کنیم.

داستایوفسکی
فکر کردن به این چیزها آدمها را نابود میکند و و چارهاش چیزی نیست جز «نوشتن.»
اگر تمام این نشخوارها سریع و بدون سانسور و تند روی صفحه کاغذ یا مانیتور نقش ببندد، موجودیت فیزیکی و جسمانی میگیرد و از ما خارج میشود.
این خارج شدن هم به این معنی است که تکلیف خودمان با خودمان مشخص میشود. به عبارت دیگر، نظر دقیق و روشن خودمان را در مورد یک مسئله متوجه میشویم. نوشتن، در طولانی مدت، باعث میشود خیلی شفافتر فکر کنیم و نسبت به احساساتمان خیلی آگاهتر باشیم. این آگاهی تغییری است در جهت مثبت و باعث بهبود کیفیت زندگی میشود.
نوشتن شبیه به این است که جای مارگزیدگی را مک بزنی و تف کنی بیرون. شاید کمی تلخ و دردناک باشد، ولی برای زنده ماندن لازم است.
مهراد
برای کنترل بهتر احساسات، بخوانید: