رهایی از بن بست زندگی

رهایی از بن بست زندگی

اَدر لارا در کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم می‌نویسد برخی نویسنده‌ها که هنگام خلق اثر به بن بست می‌رسند خیال‌شان راحت می‌شود، چرا که می‌دانند به بن‌بست رسیدن نشان می‌دهد راهی به قلب موضوع پیدا کرده‌اند. برای خلق شاهکار چنین چیزی نه تنها اجتناب‌ناپذیر، بلکه ضروری است.

روزهایی هم در زندگی هست که دانسته‌های قلبی هیچ به کار آدم نمی‌آیند. گویی مغز نم می‌کشد. اینجا آدم احساس «نادانی» می‌کند و به خودش نهیب می‌زند پس این‌ همه دانش و تجربه‌ات چرا به کارت نمی‌آید؟ لحظه‌ی سختی است. آدم به خودش شک می‌کند.

کاری که نویسنده‌ها برای خروج از بن‌بست می‌کنند دو چیز است:

یک. آگاهند که توی بن‌بست‌اند که چیز بدی نیست. برای همین، پریشان نشده و آرام می‌گیرند.

دو. مدتی از نوشتن فاصله می‌گیرند و مثلا می‌روند پیاده‌روی. در واقع، دست از تلاش مستقیم برای خروج از بن‌بست برمی‌دارند.

و من پنج چیز دیگر اضافه می‌کنم برای رهایی از بن بست های زندگی:

یک. به خودمان اعتماد کنیم. به دانسته‌ها و تجربه‌هایمان فرصت بدهیم. همان‌ها ما را تا این مرحله رسانده‌اند، مگر نه؟

دو. همان‌طور که برای خلق شاهکار ادبی لازم است، برای بهتر زیستن هم باید وارد بن‌بست شد. بن‌بست یعنی وقت آن رسیده که نگاه تازه‌ای به خودمان داشته باشیم و رفتاری نو پیش بگیریم. دست به قلم بردن و درون‌نگری در این مرحله خیلی به‌کار می‌آید.

سه. برویم سراغ کارهای بسیار کوچکی که ازمان ساخته است، حتی اگر مبهم، ناقص و به‌نظر بی‌نتیجه باشد.

چهار. از آدم‌های شایسته و دلسوز مشورت بگیرید. این را خودم تازه کشف کرده‌ام.

و در نهایت، مرغ زیرک چون به «بن‌بست» افتد تحمل بایدش.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت