دردسر متولد شد‌ن امیل چوران: متفکر نامتعادل

امیل چوران اندیشه‌ورز عیجبی است. زیادی رک و زندگی را بسیار عریان می‌بیند و قاعدتا تلخ. ولی این تلخی از جنس زهر نیست، پادزهر است. هم درد و هم درمان است.

دردسر متولد شدن را نشر ثالث با ترجمه‌ی فرهاد کربلایی منتشر کرده.

جملاتی چند ازش را گلیچین کرده‌ام که شما هم بخوانید و کیفور شوید و شاید هم خدا را چه دیدی، درمان!

دردسر متولد شدن امیل چوران

1

در سن مشخصی باید نام‌ها را عوض کنیم و جایی پنهان شویم؛ گم از جهان، بدون خطر دیدن دوباره‌ی دوستان یا دشمنان، سرگرم گذراندنِ زندگی پرآرامشِ یک تبهکار پرمشغله.

2

ما نمی‌توانیم اندیشه بورزیم و متعادل باشیم… اندیشیدن بی‌درایتی، تعدی، و حرمت‌شکنی است، بنا نمی‌نهد، بلکه از جا در می‌آورد… بدون مایه‌ای مناسب از وحشیگری نمی‌توانیم یک اندیشه را تا نتیجه‌اش دنبال کنیم.

3

رسالت من رنج بردن برای تمام کسانی است که رنج می‌برند بی‌آن‌که بدانند. من باید به جای آن‌ها تقاص ناآگاهی‌شان، تقاص اقبالشان که در غفلت از این‌که چه اندازه غمگینند بدهم.

4

هر گاه زمان عذابم می‌دهد، به خود می‌گویم یکی از ما باید عقب بکشد. ناممکن است این جدال ظالمانه برای همیشه ادامه یابد.

5

من هرگز کسی را به تمامی تحسین نخواهم کرد، مگر فردی رسوا و شادان را. خواهم گفت در این‌جا کسی است که با عقیده‌ی رفقایش مخالفت می‌کند و تسلا و شادمانی را تنها در خود می‌یابد.

6

برای قربانی اضطراب تفاوتی میان موفقیت و شکست تمام‌عیار نیست. واکنش او در برابر هر یک با دیگری یکسان است: هر دو او را به یک اندازه به دردسر می‌اندازند.

7

وجود=عذاب. این تساوی برای من بدیهی به نظر می‌رسد، اما برای یکی از دوستانم نه. چطور متقاعدش کنم؟ نمی‌توانم حس‌های خود را به او قرض دهم. با این حال فقط آن‌ها قدرت مجاب کردن او و دادنِ آن مایه‌ی اضافه از سیه‌روزی را به او دارند که وی همواره این‌چنین با اصرار از آن پرسیده است.

8

اگر ما امور را در تاریکی می‌بینیم، به سبب آن است که آن‌ها را در تاریکی می‌سنجیم، چرا که اندیشه‌ها عموما ثمره‌ی بی‌خوابی و متعاقب آن تاریکی‌اند. این اندیشه‌ها نمی‌توانند با زندگی مطابقت یابند، از آن‌رو که تفکر به نیت زندگی نبوده‌اند. حتی پیامدهاییی که چنین تفکراتی ممکن است در بر داشته باشند به ذهن خطور نمی‌کند. ما فراسوی همه‌ی محاسبات انسانی هستی؛ فراسوی هر نوع تصور رستگاری یا قشاوت، هستی یا عدم. ما در سکوتی خاص به سر می‌بریم؛ وجه اعلای خلا.

9

پرده‌ها را می‌کشم و منتظر می‌مانم. در واقع منتظر هیچ‌چیز نیستم و صرفا خود را غایب می‌کنم. حتی اگر تنها برای چند دقیقه، پاک از آلودگی‌هایی که ذهن را تاریک می‌کنند و به بند می‌کشند، به وضعی از آگاهی دست می‌یابم که خود از آن خالی می‌شود، و چنان تسلا می‌یابم که گویی بیرون از عالم آرمیده‌ام.

10

واژه‌ها را یکی از پس دیگری در گنجینه‌ی لغاتم سرکوب کردم. وقتی قتل‌عام به پایان رسید، تنها یکی گریخته بود: انزوا. سرمست بیدار شدم.

11

هر گاه یک انسان به چیزی، هر چیزی، تبدیل شود در وهله‌ی اول به او حسادت می‌کنیم، سپس بر او دل می‌سوزانیم و پس از آن تحقیرش می‌کنیم.

12

تکلیفی که باید انجام شود، چیزی که از سر ضرورت یا حق انتخاب به عهده گرفته‌ام: شروع به انجام دادنش می‌کنم، پیش از آن‌که بجز آن هر چیزی مهم به نظر برسد، هر چیزی جذبم کند.

13

جوهر اثر هنری امرِ ناممکن است؛ آنچه قادر به حصولش نبوده‌ایم، آنچه امکانِ داده شدنش به ما نبوده است: مجموع همه‌ی آن چیزهایی که ما را پس زده‌اند.

14

اگر محکوم به خودخوری باشی هیچ‌چیز نمی‌تواند تو را در برابر آن محافظت کند: امری بی‌ارزش اندازه‌ی یک تراژدی تحریکت خواهد کرد. برای همیشه خود را به دست فرسایش بسپار: تقدیر خود چنین اراده‌ی دارد.

یک چیز جالب:

این مسئله که امری بی‌ارزش اندازه‌ی یک تراژدی بر آدم اثر می‌گذارد در کتاب گفتگو با کافکا اثر گوستاو یانوش هم وجود دارد. می‌نویسد:

برای کافکا هر چیز کوچک حکم سنگین‌ترین چیزها را داشت.

خیلی درکش سخت نیست که بفهمیم کافکا آدمی بوده محکوک به خودخوری.

15

بچه‌ها علیه والدین طغیان می‌کنند و باید هم بکنند. و والدین در این خصوص هیچ کاری نمی‌توانند انجام دهند، چرا که در معرض قانونی قرار گرفته‌اند که حاکم بر ارتباطات میان همه‌ی موجودات زنده است: هر کسی دشمن خود را به وجود می‌آورد.

جستاری مفصل در مورد معنی زندگی:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت