وقتی کاری از دست آدم ساخته نیست، میزند به سرش.
آدم موجودی است که باید کاری از دستش ساخته باشد، وگرنه دیوانه میشود. و بدبختی آنجاست که خیلی اوقات خیلی از کارها از دست آدم برنمیآید. زیگموند فروید به این حالت آدمیزاد میگفت روانرنجوری. فروید باور داشت که اغلب آدمها روانرنجورند، و برخی روانپریش (کسانی که اختلال روانی به طور کامل زندگیشان را مختل میکند).
فروید در کتاب تمدن و ملالتهای آن (نشر ماهی) مینویسد:
«چیزی که برای یک تمدن مفید و کاربردی است، الزاما برای فرد این گونه نخواهد بود. انسان که در ذات، پرخاشگر و خودخواه است، تنها به دنبال ارضای نیازهای خود میرود اما فرهنگ، راه نیروهای محرکهی غریزی او را سد میکند.»
بنابراین، یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه کرد تمدن بود. چرا که تمدن یعنی بازداشتن انسان از انجام هر کاری که دلش میخواهد. و سرکوب کردن امیال و غرایز یکی از دلایل اصلی جنون و اختلالات روانی بشر است.
سوالی که از خودم میپرسم این است که به عنوان یک انسانِ محصول تمدن و قاعدتا روانرنجور، چطور باید با این دیوانگی کنار بیایم؟ چقدر کار هست که دلم میخواهد انجام بدهم، ولی توانش را ندارم. حجم تواناییهایم در برابر ناتوانیهایم هیچ است. آخرین دستاویزم برای نلغزیدن کامل در عالم جنون جملهی فیلسوف رواقیْ سِنِکاست: «خرد یعنی تشخیص میان آنچه میتوان و آنچه نمیتوان.»
و اما سوال مهمتر: آیا دیوانگی و ناتوانیام میگذارد خردمند بشوم و خردمند بمانم؟
یک نمایشنامهی دیوانه
برای درک بهتر اینکه چطور آدمِ ناتوان دیوانه میشود، یک نمایشنامهی کوتاه از شِل سیلوِراستاین ضمیمه کردهام.
لینک دانلود نمایشنامهی تمام نخ اثر شل سیلوراستاین
جستارهای مرتبط:
تمام نخ: شانزده قطعهی مفرح برای آدمبزرگهای وقیح
نشر چشمه
ترجمهی بهرنگ رجبی
(برای حفظ حقوق نشر، تنها یک نمایشنامه (حدود 8 صفحه) از کل کتاب به اشتراک گذاشته شده است.)
2 دیدگاه روشن تمدنِ روانرنجورساز، فروید و شل سیلوراستاین
سلام
درباره دیوانگی هم با اینکه تمدن امروزی با استرسهای تحمیلی دیوانهمون کرده هیچ حرفی ندارم. اما دید عرفانی خودمون رو مجنون میگفتنو دوستتر میدارم.
نمایشنامه رو دانلود کردم و میخونمش.
درود خانم قهرمانی بزرگوار
بله، تمدن، در کنار خوبیهاش، از آدم کم میکنه.