یک ساعتی است باران بند آمده. موزاییکهای خشکشده و موزاییکهای هنوز خیسِ پارک کَفَش را مثل صفحهی شطرنج کردهاند.
هوس میکنم تا آن سر پارک روی موزاییکهای خیس لِیلِی کنم.
مکث میکنم. همراه با آهی کِشدار سیگارم را زیر کفشم لگدمال میکنم و میآیم خانه.
پینوشت یک:
من هر شب پیادهروی میروم.
زینپس میخواهم گزارشی کوتاه از پیادهرویهایم منتشر کنم.
این یادداشتها را در دستهبندی ناداستان من میگذارم.
🌃 شب اول
پینوشت دو:
امروز فهمیدم دمای ۱۸ تا ۲۲ درجه، ترجیحا بارانی، همسازترین و خواستنیترین حالوهوا برای پیادهروی است.
رسانههای اجتماعی من:
2 دیدگاه روشن به یاد کودکی
جناب مهراد لطفاً این نوشته ها و عکسهای عالی رو ادامه بدین، ممنون.
درود صابر عزیز
سپاسگزارم
حتما
اتفاقا امشب یه یادداشت تازهی اینطوری منتشر کردم.
کار درخشان چیست؟