به یاد کودکی

به یاد کودکی پیاده روی شبانه ناداستان

یک ساعتی است باران بند آمده. موزاییک‌های خشک‌شده و موزاییک‌های هنوز خیسِ پارک کَفَش را مثل صفحه‌ی شطرنج کرده‌اند.

هوس می‌کنم تا آن سر پارک روی موزاییک‌های خیس لِی‌لِی کنم.

مکث می‌کنم. همراه با آهی کِش‌دار سیگارم را زیر کفشم لگدمال می‌کنم و می‌‌آیم خانه.

این یادداشت‌ها را در دسته‌بندی ناداستان من می‌گذارم.

🌃 شب اول

2 دیدگاه روشن به یاد کودکی

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.