میان درد و عدم، انتخاب من درد است.
بگذارید با یک کلیشه این یادداشت را شروع کنم:
زندگی تجربهی دردناکی است.
خب حالا بیایید جور تازهای به زندگی نگاه کنیم.
اگر بتوانیم نگاهی عینی (objective) به زندگی داشته باشیم؛ یعنی از نگاه یک نفر سوم زندگی را مشاهده کنیم، زندگی را میتوان تجربهای بسیار خاص و منحصربهفرد دید.
البته قرار نیست این نگاه مشاهدهگر اندوه و درد آدمی را آناً از بین ببرد، ولی با تسلط به این نگاه تازه شعف و لذتی جدید در زندگی پدید میآید.
ذهن مشاهدهگر
وقتی به زندگی خودمان مثل یک فیلم نگاه میکنیم، شاید به نظرمان دردناکترین فیلم ممکن بیاید، ولی در هر حال دوست داریم تا آخر پای این فیلم بمانیم.
چرا که مسئله نه درد و اندوه داخل فیلم، بلکه ارزش تجربهی خود فیلم است. اینکه چنین زندگیای امروز توسط ما زیست میشود بسیار شگفتانگیز است.
ذهن مشاهدهگر به چهکاری میآید؟
تجربهی درد و اندوه تمام احساسات را بشری را به کار میگیرد و شاید حتی بتواند مختلشان کند. درست مثل زمانی که بیماری جسمی داریم، کلافهایم و تمرکز و حوصلهی هیچ کاری را نداریم.
اتفاقا درست در این مواقع حساس و دردناک است که باید دست به کار شد. اینجا فاصله گرفتن از زندگی کمک بسیار زیادی به کسب آرامش میکند.
به زبان دقیقتر، خودتان را آدمی دیگر ببینید، آدمی غریبه که شما صرفا تماشاچی زندگیاش هستید. واقعیت این است که این زندگی و بخشهای بسیار زیادی از آن انتخاب ما نبوده؛ ما با خودمان غریبه هستیم.
به قول ژان پل سارتر
بیمعناست در پی مفهومی کلی برای زندگی بگردیم و چارهای نداریم جز اینکه بداههپردازی کنیم. ما مثل هنرپیشهای هستیم که بدون تمرین، بدون نمایشنامه، و بدون کسی که پشت پرده در گوشش بخواند چهکار باید بکند، به صحنه کشیده شدهایم. مجبوریم خود تصمیم بگیریم چگونه زندگی کنیم.
مطالعه بیشتر در مورد معنی زندگی:
فرانتس کافکا در کتاب گفتوگو با کافکا این تشبیه را مطرح میکند و میگوید آدمی هم بازیگر و همزمان تماشاگر زندگی خویش است. بهتر است با این تضاد کنار بیایید:
شما همزمان که روی صحنهی تئاتر در حال اجرا هستید، دقیقا در همان زمان روی صندلی تماشاچی نشستهاید.
مشاهدهگر کیست؟
ذهن مشاهدهگر نام دیگری است برای خودآگاهی.
خودآگاهی یعنی اینکه شما افکارتان نیستید، شما صرفا آن بازیگر روی صحنه نیستید، بلکه شما وجودی هستید توانا به تماشای افکارتان، همانی که روی صندلی نشسته.
ما درد و اندوه بازیگر را عمیقا درک میکنیم، حتی ممکن است برایش قطره اشکی هم بریزیم و یا از سرنوشتش هراس به جانمان بیفتد. ولی در نهایت میدانیم که او بازیگر است و فقط دارد نقش بازی میکند. آن دردها مال او نیست، فقط در حال حاضر حامل آن دردهاست.
این نگاه در مورد خود زندگی ما هم صادق است. ما صرفا حامل دردها هستیم، نه مالکشان. اگر ادعا کنید که شما مالک زندگیتان هستید: یعنی شما این زندگی را انتخاب کرده و تا ابد نیز ما شما خواهد بود. اینطور است؟
بنابراین، همه خوب میدانیم که صرفا حامل این زندگی هستیم، این نقشی است که به ما تحمیل شده تا مدت کوتاهی آن را بازی کنیم و بعد تحویلش بدهیم و برویم.
این نگاه بسیار آرامشبخش است و همانی است که باعث میشود تصور کنیم زندگی تجربهای منحصربهفرد است. ما واقعا آدم خوششانسی هستیم که میتوانیم این زندگی را تماشا کنیم، اگر چه بسیار دردناک.
باز هم تاکید میکنم که این مشاهده ذهن مسکن یا شفابخش دردها نیست، بلکه آرامشی است در کنار دردها؛ مثل نسیمی خوش در یک روز گرم تابستان. نسیم گرما از بین نمیبرد، بلکه جانی تازه به آدمی میدهد.