اشتیاق چیست و از کجا می‌آید؟

اشتیاق چیست

دوست تازه‌یافته‌ام، حسینِ عزیز، امروز پرسید چطور می‌شود شور و اشتیاق بیشتری داشت؟

سوال بزرگی است. پاسخ کوتاهی ندارد. ولی از سه جنبه می‌شود بهش نزدیک شد.

بی‌اشتیاقی انسانِ ایرانیِ امروز طبیعی است. توضیحی بیش از این لازم ندارد.

این جمله‌ی چارلز بوکوفسکی را پرینت کرده‌ام و زده‌ام بالای لپ‌تاپم تا همیشه یادم بماند این بهترین توصیه برای پُراشتیاق زیستن است:

عشقت را بیاب و بُگذار جانت را بگیرد.

وودی آلن در مصاحبه‌ای می‌گوید زندگی در حالت عریانش دهشتناک و کابوس‌وار است و برای زیستن آدم باید دروغی برای خودش دست‌وپا کند.

گاهی از خودم می‌پرسم در همین ایرانی که ملت لَنگ نان شب‌اند، کتاب و ادبیات و اندیشه واقعا به‌ چه‌کاری می‌آید؟

هیچ پاسخی ندارم جز این‌که «من دوستش دارم. غیر از این، چیزی برایم معنی‌ ندارد.»

سال‌های طولانی معلم زبان بودم. اما روزی تصمیم گرفتم برای همیشه رهایش کنم. چون دیگر برایم معنی ندارد. مرا به وجد نمی‌آورد. موقع تدریس زبان بغض نمی‌کنم، ولی موقع نوشتن چرا. نمونه‌اش همین حالا. اشتیاق از عشق ما می‌آید.

بی‌اشتیاقی ذات بشر است. خیلی نمی‌شود دستکاری‌اش کرد. درخت هم اگر اندازه‌ی انسان خودآگاه بود، یقه می‌درید و سر به صحرا می‌گذاشت.

بهتر است با این ذاتِ اندوهگینْ از غمِ خودآگاهی کنار بیاییم.

برای پایان‌بندی برویم نزدِ حافظ، این پیرِ خرابات، این قله‌ی ادبیات و اندیشه:

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعه‌ی کار به نامِ منِ دیوانه زدند

هیچ موجودی اندازه‌ی انسان سنگینیِ بارِ هستی را روی دوشش حس نمی‌کند و مغزش را نمی‌تراکاند.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.