احتمالا روزی را تجربه کرده باشید که احساس کردهاید حتی نفس کشیدنتان هم اشتباه است و دارید هوای زمین را هدر میدهید. حسابی شیرفهم شدهاید که لیاقت هیچچیز را ندارید. به هر کاری که در زندگی کردهاید فکر میکنید سندی میشود از اینکه چقدر گند زدهاید. بیمیلی به زندگی و کرختی از کف پایتان خودش را بالا میکشد. این احساس شرم است. احساسی که «مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد » (هدایت، بوف کور).

کارل گوستاو یونگ
احساس شرم از کجا میآید؟
دو منبع اصلی برای احساس شرم وجود دارد.
یک. احساس شرم در خانواده
خیلی از ما خانوادههایی داشتهایم که از وجود ما شرمگین بودهاند. یکی از دنبالکنندگانم در شبکههای مجازی پیام عجیبی برایم نوشته بود:
«پدر و مادرم روزانه بهم تجاوز روحی و روانی میکردند.»
هر کسی میتواند از ظن خودش یار این جمله شود و این جمله را به شکل منحصربهفردی درک کند. من خودم به شخصه خیلی با این جمله ارتباط میگیرم. با داشتن چنین تجربهای از زندگی، طبیعی است که آدم احساس شرم بکند. به هر حال به آدم تجاوز کردهاند.
اخطار مهم!
هم در این مقاله و هم در دیگر مقالات، زیاد از نقش خانواده مینویسم، ولی قصدم به هیچ عنوان مقصریابی نیست. هدف ما صرفا آگاهی از منبع مشکلات و تلاش برای درمان آنها در خودمان است. ما با هیچ بنی بشری جز خودمان کاری نداریم. هر چه هست در ما هست و باید در ما درمان شود.
دو. خودمان
این منبع که قدرت کمتری دارد، احساس شرم از خطاهای خودمان. هر کسی خطبی در زندگی کرده و با نگاه بهش احساس شرمندگی میکند که بسیار هم اتفاق طبیعی است. انسان جایزالخطاست.
حالا چطور از شر احساس شرم نوع اول خلاص شویم؟
آگاهی
اولین راهش آگاهی از این نکته است که احساس شرم بیماری ما نیست. ما فقط حمال شرمیم، شرم گذشتگان، ولی خود ما مستحقش نیستیم. ما شرمگین والدین شرمساری هستیم که شرمسار بودند از داشتن ما، ما هم دلیل شرمشان نبودیم، دلیلش اشتباه و حماقت خودشان بود.
خیلی ساده بگویم: آنها انتقام اشتباه خودشان را از ما گرفتند.
بدافزار ویروسی احساس شرم برآمده از خانواده
شاید گاهی احساس شرم بکنیم، ولی باید بدانیم ما واقعا شرمگین نیستیم. این بدافزاری است که آنها روی ما نصب کردهاند و گاهگاهی سرخورد اجرا میشود و پردازندهی مرکزی ذهن ما را اشکال میکند، ولی ما که میدانیم این بدافزار است، هویت ما نیست، شخصیت ما نیست، بخشی از ما نیست، چیزی است جدا از ما، هر چند درون ما.
فاصله انداختن بین احساس شرم برآمده از خانواده و خودمان
اگر اینطوری به این قضیه نگاه کنیم، فاصلهای میان ما و احساس شرم برآمده از خانواده ایجاد میشود. به زبان دیگر، این ویروس درون ما هست، ولی بخشی از ما نیست، شاید آزارمان بدهد، ولی مال ما نیست. این توانایی برای فاصله انداختن میان احساس شرم موروثی و شخصیت و هویت خودمان احتمالا مهمترین خدمتی است که میتوانیم به خودمان بکنیم.
تضاد: راز تعالی
ایدهی فاصله انداختن بین احساس شرم و خودمان به نظرتان متناقض است؟ این جمله از الیف شافاک کمکتان میکند بهتر با این تناقض کنار بیایید:
راز تعالی و رشد بشر در تواناییاش در کنار آمدن با تضادها است.
پذیرش
داستانک!
یکی از اقوام بود که هر بار کسی بهش میگفت که مثلا خودش یا بچهاش به نظر فلان مشکل جسمی را دارد و باید به پزشک مراجعه کند، فورا مقاومت میکرد و میگفت: «نه، چیزی نیست.» میدیدی که دندانش خراب شده، ولی انکار میکرد و میگفت درست میشود. (واقعی!)
در روانشناسی اکت (ACT) میگویند بدترین ویژهی مواجهه با مشکلات زندگیْ فرار از آنها است. اگر کسی وجود مشکلی را به رسمیت نشناسد، اسمش میشود فرار از دردها و مشکلات. ترس از رویایی با دردها موجب میشود از هر ابزاری استفاده کنیم تا مشکل را دور بزنیم و بهش فکر نکنیم.
اهمالکاری و تنبلی و پشت گوش انداختن کارها یکی از نمودهای فرار از درد است.
روش درست مواجهه با مشکلات چیست؟
اول قدم، پیش از حل مسئله، پذیرش وجود آنهاست. پذیرش در این مرحله آنجایی اهمیت حیاتی پیدا میکند که متوجه میشوید برای برخی مشکلات هیچ راهحلی وجود ندارد و اولین و آخرین چارهاش همان پذیرش است.
برای مثال، اگر از دوران کودکیتان درد و اندوهی به جا مانده، هیچ راهی دیگر برای درمانش وجود ندارد. تمام شده است. نه دسترسی فیزیکی به کودکی هست و نه دسترسی به آن بخش از ذهن که آن خاطره درونش ثبت شده. آن درد برای همیشه درد خواهد بود.
ولی اینکه آن درد آنجا برای خودش باقی خواهد ماند، به معنی بیچارگی ما نیست. کارهای دیگری وجود دارد که میتوان انجام داد. مثل چی؟
تعهد به فعالیتهای تازه
ذهن ظرفیت محدودی برای پردازش اطلاعات در آن واحد دارد. میتوان ظرفیت آن را صرف نشخوار دردهای گذشته کرد یا میتوان از ظرفیت آن در راستای کاری ارزشمند در حال حاضر سود جست. این کار به معنی از بین بردن درد یا فرار از درد نیست، بلکه وقتی با آگاهی انجام بشود، اسمش میشود تعهد: یعنی اینکه من میدانم دردهایی از گذشته در من هست و درمانی برایش نیست، ولی به جای نشخوار آنها، توان و وقتم را صرف کاری ارزشمند میکنم تا هم از همین لحظه لذت ببرم و در آینده برایم سودمند باشد.
مراقبه
جملهای وجود دارد از بودا در کتاب «ذهن ذن، ذهن آغازگر»:
اگر میخواهی در ذاذن به آرامش برسی، نباید از تصاویر گوناگونی که بر ذهنت نقش میبندند ناراحت شوی. بگذار بیایند و بروند. آنگاه تحت کنترلت خواهند بود. ولی این سیاست آسان نیست و نیاز به تلاش ویژهای دارد. نحوه انجام این کار راز تمرین ماست. اگر سعی کنی ناراحت نشوی، تلاش تو تلاش درستی نخواهد بود. تنها تلاشی که به تو کمک میکند این است که نفسهایت را بشمری یا روزی دم و بازدمت تمرکز کنی.
همانطور که گفتم، احساس شرم در خانواده اساسا از گذشته ناشی میشود و زمانی به اوج میرسد که درگیر نشخوار حوداث تلخ گذشته باشیم. مراقبه، یا به قول فرنگیها همان مدیتیشن، نقطه مقابل ماندن در گذشته است و یکی از موثرترین ابزارهایی است که میتواند ما را به زمان حال نزدیک کند.
زمان حال جایی است که صرفا در آن وجود داریم، بدون اینکه هویت یا فکر خاصی بر ما مسلط شده باشد. اگر تجربه کردهاید، میدانید چه لذتی دارد، اگر نه که پیشنهاد میکنم سراغش بروید. زمان حال جای جذابی برای زندگی کردن است.
بیشتر در مورد مراقبه بخوانید:
بیشتر در مورد اضطراب: