جمله‌هایی نغز از گزین‌گویه‌های ویرجینیا وولف

کتاب گزین گویه هایی از ویرجینیا وولف

ویرجینیا وولف افسرده بود. آخرش هم مشتی سنگ در جیب‌های کتش ریخت و خودش را به رودخانه‌ سپرد. با این حال، وقتی کتاب گزین‌گویه‌هایی از ویرجینیا وولف (+) را می‌خوانم، که روزنوشت‌ها و خاطره‌هایش هستند، از خنده ریسه می‌روم. گویا همه‌‎چیز، و بیش از همه خودش را، با نیش و کنایه‌ هجو می‌کند و به سخره می‌گیرد. برخی از گزین‌گویه‌های نغزش را فهرست کرده‌ام.

1
تنها فکر این‌که عذاب مردم از من هم بیشتر است، دلداری‌ام می‌دهد. فکر می‌کنم این یک گمراهی خودپرستانه است.

2
چه افسرده زاده شده‌ام من! تنها چیزی که مرا روی آب نگه می‌دارد کار کردن است… تا از کار دست می‌کشم احساس می‌کنم دارم غرق می‌شوم، غرق.

3
اما خودم احساس می‌کنم باید توانسته باشم میلیون‌ها نفر را به ادبیات علاقه‌مند کنم، نه فقط هزاران نفر را.

4
دلم می‌خواهد خاطراتم چگونه چیزی از آب دربیاید؟ چیزی که نرم به هم بافته شده اما شُل‌ووِل نباشد، آن‌قدر قابل‌انعطاف که همه‌چیز را در بگیرد، موقر، مختصر یا زیبا، همان‌طور که به ذهنم می‌آید. دلم می‌خواهد شبیه یک میز تحریر پهن قدیمی باشد، یا مثل یک کیف دستی جادار، از آن‌هایی که تویش یک‌عالمه خرت‌وپرت می‌ریزند بدون آن‌که نگاهی بهش بیندازند.

5
دیگر هیچ تردیدی در ذهنم وجود ندارد که (در چهل سالگی) فهمیده‌ام چگونه گفتن چیزی را با صدای خودم آغاز کنم؛ و این مرا سر ذوق آورده، آن‌قدر که احساس می‌کنم می‌توانم بدون تحسین پیش بروم.

6
وقتی که می‌نویسم یکپارچه احساسم.

7
آیا توانایی آن را دارم که واقعیت محض را تحمل کنم؟ یا درباره‌ی خودم مقالاتی بنویسم؟

8
خیال دارم به جای نووِل اسم جدیدی برای کتاب‌هایم اختراع کنم. یک… جدید از ویرجینیا وولف. اما چه اسمی؟ مرثیه؟

9
میل سیراب‌نشدنیِ نوشتنِ چیزی قبل از مرگم، این حس ویران‌کننده‌ی کوتاهی و سراسیمگی زندگی، مرا وادار می‌کند تا مانند انسانی در معرض خطر، محکم به تکیه‌گاهم بچسبم.

10
خب، آیا فکر می‌کنم که بعد از مرگم در زمره‌ی داستان‌نویسان انگلیس به شمار بیایم؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.