
آنچه گذشت
جیمز با همکاری آرتور استیگلتس (رئیس سازمان سری) سِورِس را دزدیدهاند تا مسکو را بیثبات کنند و کاترین (کیت بلانشت) را مسئول قلمداد کنند – کاترینی که استیگلتس را تهدید کرده بود. و در این مسیر، خود جورج (مایکل فاسبندر) را هم از میان برمیدارند. یک تیر و سه نشان.
جیمز با انداختن بلیت سینما در سطل زبالهی اتاق جورج و کاترین، جورج را به همسرش مشکوک میکند. چون کاترین از وجود بلیت اظهار بیاطلاعی میکند، جورج حدس میزند که کاترین دروغ میگوید. با بررسی برنامهاش، با ماهواره رد کاترین را در زوریخ میزند. هوشمندی کار در همینجاست: در لحظهای که جورج با ماهواره در حال ردیابی کاترین است، پاولیچوک بدون مزاحمت فرار میکند. هم پاولیچوک را فراری دادهاند، هم ظن دروغگویی کاترین را تقویت کردهاند، هم پاپوشی از خیانت به کشور برای کاترین دوختهاند.
تریلر روانشناختی
کسی که باید ماجرای این پاپوش را افشا کند جورج است. با ظاهری شبیه به داستانهای معمایی آگاتا کریستی، جورج برای حل معما، همکارانش را به شام دعوت میکند. ترکیب دارو و شراب کارش را میکند و جورج در وضعیتی نیمههوشیار شروع میکند به بیرون کشیدن اطلاعات از این جماعت تا بفهمد دروغگوی ماجرا کیست.
فیلم از این پس وجههای انسانی به خودش میگیرد و آدمیزاد را موجودی چندلایه، ولی یکپارچه به تصویر میکشد. در هر دو مهمانی، رازهای مگوی زیادی برملا میشود، حتی دربارهی خود جورج که رابطهی دشواری با پدرش داشته. خیانتهای جنسی شخصیتها بیشتر از این جنبه قابلدرک است که آنها تبدیل به «آدم» میکند، نه ماشینهای اطلاعاتی. دلباختگی خامدستانهی فردی به دکتر زوان و تمایل دکتر به ادامهی رابطه برای سوءاستفادههای شخصی از این رابطه نشان چقدر آسیبپذیر و معرض اشتباهاند. یا کلاریس که مانند نوجوانی تازهبالغ در سودای مردان است که تبدیل شده به پاشنه آشیلش.
کارآمدی فیلم اینجاست که با تکیه بر همین ویژگیهای انسانی میتواند جاسوس را کشف کند – با فرورفتن در روان آدمها. این فیلم در درواقع شکلی از بازتعریف ژانر جاسوسی است که عادت داریم تویش کلی تعقیب و گریز، تیراندازی و فناوریهای تازه ببینیم. ولی آنچه اینجا تجربه میکنیم تبدیل شدن ضیافت شام به میدان نبرد اطلاعاتی است. نه برای اطلاعات رسمی، که برای پردهبرداری از زخمهای شخصی. رازهایی که اگرچه خصوصیاند، اما تصویر کلانی از شخصیتها میسازند و جورج از خلال همین تصویر کلان، میفهمد جاسوس کیست.
در واقع، فیلم را میشود که تریلر روانشناختی به حساب آورد. جایی که ناخودآگاه آدمها بلندتر و واضحتر خودآگاهشان حرف میزند. کیف سیاه بهجای غافلگیریهای دمدستی، از سکوتها، نگاهها و لحن صدا بهره میبرد تا رازها را آشکار کند.

صداقت در برابر ایمان
رابطهی جورج و کاترین شبیه یک مانیفست است: «شاید بهت دروغ بگم، ولی هر کاری برای محفاظت ازت میکنم.» میتوانیم با این جمله موافق یا مخالف باشیم؛ ولی مسئلهی مهم این است که فیلم موفق میشود این مانیفست را نشان بدهد.
به نظرم میرسد کلمهی «خیانت» یکی از شخصیتهای اصلی فیلم است – خیانت به کشور، خیانت در روابط جنسی، حتی دروغ کوچکی دربارهی بلیت سینما. در دنیای فیلم، روابط عاطفی ماموران اطلاعاتی غالبا به بیراهه میرود – مگر جورج و کاترین. حتی برای آنها هم، آنچه رابطه را نجات میدهد، نه صداقت کامل، بلکه نوعی اعتماد و ایمان است. به زبان کاترین: «فقط وقتی دروغ میگم، که مجبور باشم.» من اینطور میفهمم که میزان اهمیتی که برای یک نفر قائل هستیم، بخش بزرگی از کیفیت و دینامیزم آن رابطه را تعریف میکند.
نکتهی مهم:
کیف سیاه فیلمی است که در اولین تماشا خودش را عریان نمیکند. شاید برای همین با اقبال عمومی گستردهای مواجهه نشد. بنابراین، برای درک بهترش، باید فیلم را دستکم دوبار دید. چیزی که لازم داریم دقت در جزئیات فیلم و توجه به احساس و اندیشهی خودمان هنگام تماشاست. چرا که فیلمی مثل سیاه کیف عمدا از سکوت، خلا، تردید و ابهام بهعنوان زبان سینمایی استفاده میکند و انفجار اصلی جایی در پشت چشمها رخ میدهد، نه پیش رویمان – پس طبیعی است تماشای اول مبهم به نظر برسد.
نقدهای پیشنهادی:
- نقد قسمت به قسمت سریال سوپرانوز | فصل اول
- نقد قسمت به قسمت سریال سوپرانوز | فصل دوم
- نقد قسمت به قسمت سریال سوپرانوز | فصل سوم
- نقد فیلم گمشده در ترجمه | عاشق رهگذر شدن
- نقد فیلم 2001: ادیسه فضایی | دستور زبان و استعارهی آگاهی
- نقد سریال Severance (جداسازی) | بلدی با دیگری زیستن را؟
- نقد فیلم فورس ماژور | کمدی سیاهی در باب انتظار و مسئولیت
- نقد فیلم همشهری کین | مرگ در پنج دقیقه
- نقد فیلم پاریس تگزاس | دیوانهای از قفسش پرید
2 دیدگاه روشن نقد فیلم کیف سیاه (Black Bag) | بازی باهوشها
دقیقا جاسوسی نبودن صرف، نقطه قوت اصلیش بود. برای من رنگ و بوی روانشناختی نهتنها از جذابیت و هیجان فیلم کم نکرده بود بلکه چندین برابرش کرده بود.👌از دیدن این فیلم لذت برده بودم و با خوندن تحلیل شما مثل همیشه لذت چندبرابر شد.🤌
بله، دقیقا همین آشناییزادیی و تازه کردن فضای کهنهی جاسوسی با دستمایههای روانشناختی، نقطه قوت فیلمه.
و از لطف همیشگی شما ممنونم. باعث خوشحالیه و انرژیبخش.