
آنچه گذشت
سبزیانِ عاشق سینما، ولی بخت برگشته در سینما، خودش را جای مخملباف کارگردان جا میزند. صرفا برای اینکه «احساس احترام و کارگردان بودن» کند.
نمای نزدیک؟
کیارستمی در صحنهی دادگاه از سبزیان میپرسد دوست دارد فیلمساز باشد یا بازیگر. سبزیان میگوید تصور میکند بازیگر بهتری است. اما واقعیت این است که بازیگر بدی است. بدی نه از بدذاتی یا بیمهارتی، بلکه از تکرنگی افراطیاش سرچشمه میگیرد. کشف اینکه این آدم مخملباف نیست با دلایل دمدستی و ساده رخ میدهد. حرفها و کارهایش جملگی روشنگر آنند که این آدم، هر چه هست، کارگردان نیست.
فیلم اسمش را از همینجا میگیرد که نمای نزدیک آدمها ملغمهای متضاد و متناقض از نیروهای متخاصم و در کشمکش است که گویی هرگز به صلح نمیرسند. نمای نزدیک آدمها محل گرد آمدن تمام هویتهایشان است؛ دادگاهی برای به صلابه کشیدن آدم.
یک احساس شخصی
احساسی که این فیلم در من به غلیان انداخت، بیپناهیِ آدم در برابر جبر بیرحمانهی زندگی است. فیلم شقاوتِ محیطِ جبارِ آدمیزاد در لو دادن درون آدم را از نمایی نزدیک به تصویر میکشد. در واقع، محیط پیرامون هم آدم را میسازد، بدون اینکه تو دخل و تصرفی داشته باشی، و هم اینکه، تو را در برابر هستی عریان و بیدفاع میکند، فارغ از این که تو دوست داری چه هویت و شخصیتی داشته باشی. جباریت تو را به مسیری که خودش اقتضا میکند هل میدهد. گویی که هیچ راهی برای تو باز نیست، الا همان راهی که بر تو دیکته میشود.
سبزیان هنردوست بود، ولی هنرمند نه. درونش عاشق هنر بود، ولی تلاشهای خودآگاه و رفتارش برای هنرمند بودن به جایی نمیرسید. خیال برش داشته بود میتواند مثل یک کارگردان زندگی کند، ولی حافظهی جسمانی و عصبهای کریستالشدهی ذهنش اجازهی مانور و رفتارهای تازه را نمیداد. مقصر هم نیست، کسی که ندیده زندگی هنرمندی را، چطور میتواند مثل یک هنرمند باشد؟
حقیقت و سرابِ رویا
یکی از عجایب کلوزآپ این است که جایی میان مستند و خیال ما را معلق نگه میدارد. برخی سکانسها، مثل دادگاه، واقعی است، اما سکانسهای دیگر بازسازی شدهاند، اما با همان آدمها. این تمهید جذابی است که میشود به اشکال گوناگون تفسیرش کرد. اینجا مرز میان خیال و واقعیت گم میشود.
در چنین فضایی، خود سینما به یکی از شخصیتهای اصلی کلوزآپ تبدیل میشود. سبزیان صرفا یک آدم نیست، بلکه طعمهی سینمای وحشی و درندهخویی است که آدمها را برای رسیدن به امیال خود، قربانی میکند. طُرفه آنکه میشل فوکو همین جمله را در باب قدرت میگوید: «قدرت پیش از همه، در خدمت خود قدرت است.» قدرتی که قادر را فاسد و بیچیز نکند، قدرت مطلق و مسلط نیست. همین نسبت میان سبزیان و سینما برقرار است. سبزیان سینما را ابزاری برای بازآفرینی خود و تجربهی نقشی تازه میبیند، غافل از اینکه این سینماست که سبزیان را به بردهی خود بدل کرده است.
سوژگی یا آدمی
نکتهی بعدی از دل همین ماجرا سربرمیآورد؛ برای من کلوزآپ نمایش شدت بیرحمی هنر بود. گویی کار هنر سوژه کردن آدمهاست؛ چه هنرمند باشی، چه مخاطب، برای هنر صرفا سوژهای هستی که باید پرداخت شوی. هنر آدم را از قالب آدمیت تهی و به هنر بدل میکند. عشق پرشور سبزیان به سینما، او را چنان مجذوب کرد که در جستوجوی جایگاهی که هرگز بهطور واقعی تجربه نکرده بود، هویت خود را فراموش کرد. از سوی دیگر، همان شیفتگی کیارستمی به سینما، در کلوزآپ، سبزیان را در موقعیتی قرار داد که این بار نه فقط در برابر چند نفر، بلکه در برابر چشمان گستردهتری با حقیقت خود مواجه شود.
کلوزآپ مستند-داستانی از دردناکترین فلاکت یک انسان است. جالب اینکه سبزیان نقش خودش را بازی میکند. یعنی نه تنها سینما یک بار واقعا زندگیاش را جهنم کرده و او را به قول آقای آهنخواه از طبیعتش خارج کرده، بلکه بار دیگر مجبور شده جلوی دوربین سینما همین نقش را بازی کند. آدم را یاد سرگیجهی هیچکاک میاندازد؛ فیلمی که در آن یک شخصیت دقیقا دو بار یک زخم را تجربه میکند.
به نظر میرسد هنر به شکلی عمیق و اغلب ناخوشایند انسان را در برابر خودش قرار میدهد؛ ضعفها، تناقضها و زخمهای نادیده را بیرون میکشد و جلوی چشم میآورد. به همین دلیل است که هنر، انگار بیشتر سوژه میکند تا آنکه درمان و همدردی باشد.
البته همین سوژه کردن میتواند مقدمهای برای شناخت درد و بعد درمان باشد. اما این واداشتن انسان به تأمل و بازنگری، او را ابتدا به شیء بدل میکند تا شاید دوباره بتواند انسانی نو پدید آید.
جستارهای پیشنهادی:
نقدهای پیشنهادی:
- نقد فیلم همشهری کین | مرگ در پنج دقیقه
- نقد فیلم پاریس تگزاس | دیوانهای از قفسش پرید
- نقد فیلم 21 گرم | تازیانهای بر عقل
- نقد فیلم نمایش ترومن | این بازیْ واقعی است
- نقد فیلم عجیبتر از داستان | کشف خود، نه تغییر خود
- نقد فیلم دلیجان | دِلْ اِیْ جان، چه فیلمی!
- نقد فیلم آدمکش (ریچارد لینکلیتر) | کِی آدم بُکشم بهتر است
- نقد فیلم آنورا | لذت، گریه، بلوغ، کات!
- نقد فیلم آخر بهار | خودخواهیْ خیرخواهی است
- مشاهدهی تمام نقدها
2 دیدگاه روشن نقد فیلم کلوزآپ | چرا نمای نزدیک؟
بنظر من بعنوان یه علاقمند به سینما و البته هنرمند خارج از سینما کلوز آپ بهترین سابقه و رزومه برای سینمای ایرانه خیال و رویایی محال که یه واقعیت پیوست
همینطوره. هم فیلم خوبیه و هم خوششانس بود که خوب دیده شد.