نقد فیلم 21 گرم | تازیانه‌ای بر عقل

نقد فیلم 21 گرم مرتضی مهراد

21 گرم سهل و ممتنع است. داستان ساده‌ای دارد. جک جردن (بِنیچیو دل تورو) شوهر و دو دختر کریستینا (نائومی واتس) را زیر می‌گیرد و می‌کُشد. مرد مرگ‌مغزی شده و قلبش را اهدا می‌کنند به پال (شان پن). پال می‌گردد دنبال کسی که قلب را از او گرفته و می‌رسد به کریستینا و عاشقش می‌شود. به اصرار کریستینا تصمیم به کشتن جک می‌گیرند. در نهایت جک زنده می‌ماند و پال به دلیل حمله‌ی قلبی و درد وحشتناک آسفیکس گلوله‌ای به قلبش شلیک می‌کند و می‌میرد. در حالی که به‌نظر دو زن ازش حامله هستند: یکی همسر سابقش و یکی خود کریستینا. جک برمی‌گردد به آغوش خانه و خانواده.

این قسمت سهل فیلم است. قسمت ناشدنی فیلمْ تصمیم، چرایی و انگیزه‌ی شکل‌گیری آن آشفتگیِ دیوانه‌وار روایت است برای گفتن همین چند خط داستان ساده. در برخی فیلم‌ها باید مدتی دنبال روزنه‌ی ورود گشت، ولی 21 گرم روزنه‌اش را می‌کوبد توی صورت آدم و مجبورمان می‌کند ازش بپرسیم چرا این تصمیمات را گرفته؟ تمهیداتی مثل عقب و جلو کردن زمان، نمایش آخر فیلم و پخش صدای باد هنگام کتک خوردن جک به‌دست کریستینا تا صدای شلیک گلوله ناگهانی‌تر و مهیب‌تر به گوش برسد، چه چیزی به اثر می‌افزاید که یک روایت ساده‌‎ توان بیانش را ندارد؟

حدود نیم ساعت از فیلم که می‌گذرد خط داستانی دست‌مان آمده است و انتهای فیلم را هم دیده‌ایم. تیر خوردن پال و زندانی شدن جک را همان اول دیده‌ایم. تنهایی کریسیتنا و مرگش شوهر و دخترانش را چشیده‌ایم. و پال هم در نهایت توانسته به کریستینا نزدیک شود. فیلم بعد از این با نشان دادن برخی چیزهای کوچک(!) جزئیاتِ فیلم را رنگ‌آمیزی می‌کند.

در این شرایط پرسش اصلی این است که چرا منتظر آخر فیلمی می‌مانیم که آخرش را می‌دانیم؟ این نوع روایت با آزاد کردن مخاطب از زیر فشار سوال آخرش چه خواهد در پی آن است که تمرکز را از چه خواهد شد به چگونه خواهد شد جابه‌جا کند. ما وارد فضای تعلیق و ابهام می‌شویم. به نظر کار دشواری‌‎تری هم می‌آید؛ خلق تعلیق برای پایان‌بندی به‌نظر راحت‌تر‎ از خلق تعلیق برای فرایند است.

حالا که واژه‌ی تعلیق را داریم بهتر می‌توانیم روایت آشفته‌ی فیلم را درک کنیم. آشفتگی روایت، به ویژه در سی دقیقه‌ی ابتدایی آن‌قدر افراطی است که گاهی صحنه‌ها درست در وسطش قطع می‌شوند. درست مثل متنی که جمله‌هایش با سه‌نقطه‌ایْ نیمه‌کاره رها شده‌اند. این فیلم اگر متن بود پر می‌شد از جمله‌هایی ناقص که به تنهایی معنی ندارند، و برای فهمیدن‌شان هیچ راهی وجود ندارد جز پیشروی و خواندن تمام جمله‌های فهم‌ناشدنی.  21 گرم خطر خراب شدن و اساسا نامفهوم بودن را بیخ گوشش احساس می‌کند. ساختن چنین هذیان ساختاریافته و معنی‌داری هنرمندی، شوق و جسارت می‌طلبد.

با این وجود، هنوز زود است از فیلم راضی باشیم. سوال بی‌رحمانه‌ی بعدی این است که خب چرا؟ هدف از این پیچیدگی استادانه و ظریف چیست؟ تعلیق در فرایند سبب مکث و تأمل روی شخصیت‌ها می‌شود؛ گویی روان‌ و روابط شخصیت‌ها زیر میکروسکوپ می‌رود. رها کردن آخر داستان و تمرکز روی فرایندی که منجر به آن می‌شود، به شکل دردآوری بیننده را به عمق بیشتری از درون شخصیت‌ها هل می‌دهد. آن‌قدر عمیق که تماشای فیلم بردباری لازم دارد. حتی به‌نظر می‌رسد پرده‌ای نازک از کثافت تمام را فیلم گرفته؛ از رنگ‌ولعاب تصاویر تا حال و هوای شخصیت‌ها جملگی می‌گویند دیدن این فیلم زجرآور است.

آدم عاقل این فیلم را نمی‌بیند. ببیند هم حکم می‌دهد که فیلمساز انسان را چیزی جز احمق نمی‌پندارد. مکث افراطی و بیش از حد روی هر شخصیت میدان می‌دهد به دیدن رفتارهایی وحشتناک از شخصیت‌ها که آدم‌های عاقل یا ندارند یا ترجیح می‌دهند فکر کنند ندارند.

بگذارید با چند مثال پیش برویم. چرا پال باید در پی آن باشد که بفهمد قلب را از چه کسی گرفته؟ اصلا فهمید! چرا باید فکر کند خوب است عاشق زنی بشود که شوهر و دو دخترش به‌طرز وحشیانه و غیرمنصفانه‌ای کشته شده‌اند؟ چرا باید فکر کند درست است بشقاب کوکائین را از زیر دماغ چنین آدمی بکشد و انتظار نداشته باشد توی رویش بایستد و قلب توی سینه‌اش و زنی که عاشقش شده را بکوبد توی سرش و بگوید هر دو را مدیون شوهر مرحومش هست و حالا باید قاتلش را از پا بیندازد؟ بعید می‌دانم آدم عاقل از پیش نداند آخر این ماجرا را و باز چنین کند؟

نقد فیلم 21 گرم مرتضی مهراد

خود همین کریستینا. اگر کمر به کشتن جک نمی‌بست، اگر سوگ، به زبان خودش، فلجش نمی‌کرد، شاید قلب شوهرش هنوز می‌تپید و به زبانِ کنایه و طنزِ پال: آدم خوش‌قلبی است. یا کار اگزوتیک و شعارزده‌ی زنِ پال که می‌خواهد از شوهر دم مرگش بچه داشته باشد. یعنی این زن واقعا این‌قدر گیر کرده و توان ادامه دادن ندارد؟

و حماقت تمام‌عیار جک. این بدبخت که درست‌ترین کارهایش هم اشتباه بود. نه ایمانش نشانی از عقل و انسانیت داشت، نه کفرش. نه تربیت بچه‌هایش شبیه آدمیزاد بود، نه رفتارش با همسرش. نه به آن فرار کردنش و نه به آن معرفی کردن خودش. نه رها کردن خانواده و در جایی دور کارگری کردنش و نه بازگشت به اتاق پال و کریستینا در آن متل کذایی. خب این احمق نیست پس چیست؟

با این وجود، لحن واقع‌گرای فیلم، که با تعدد راوی‌ها و روایت‌ها تقویت می‌شود، ابدا به تماشاگر اجازه نمی‌دهد که شخصیت‌ها را باور نکند. بیننده حماقت این جماعت را می‌بیند، ولی غیرمنطقی نمی‌پندارد. بیننده چیزی توی این فیلم نمی‌بیند، که توی خودش هم ندیده باشد. انسانی که تجربه‌ی زیسته به همراه کمی خودآگاهی داشته باشد، خوب می‌فهمد که خودش در همان لحظه‌ای که روی صندلی نشسته و دارد این فیلم می‌بیند چکیده‌ای است از روانِ آشفته و رفتارِ نابخردانه‌ی هر سه شخصیت. کارهایی کرده که در تنهایی هم می‌ترسد به زبان بیاورد، که مبادا ماری بشود و بپیچد دور گلویش.

اگر اشتباه نکنم تعریف آدم عاقل بود این که به عاقبت کارش می‌اندیشد و بعد رفتار می‌کند. بعید می‌دانم این سه شخصیت زمان ارتکاب اشتباهاتشان عاقبتش را نمی‌دیدند. جک عاقبت فرار از تصادف را نمی‌دانست؟ کریستینا عاقبت آدم‌کشی را نمی‌دانست؟ تازه، مگر خود ما آخر فیلم را نمی‌دانستیم، پس چرا نشستیم تا آخرش؟ پس هما‌ن‌طور که دانستن آخرِ فیلم دلیلی نیست برای ندیدنش، دانستن عاقبت کار هم دلیلی نیست برای نکردنش. سی دقیقه‌ی ابتدایی فیلم را به خاطر بیاورید، تا برویم سراغ تحلیلی که حسین معززی‌نیا بر رمان صد سال تنهایی نوشته که برای فیلم 21 گرم نیز صادق است: «رمان مارکز درباره‌ی دیوانگی نیست؛ دیوانه است. درباره‌ی دنیایی هذیانی نیست؛ هذیان است. تازیانه‌ای بر عقل است. انکار جداسازی‌ها و دسته‌بندی‌های شفاف تمدن مدرن است.»

نقد فیلم 21 گرم

آدم باورش نمی‌شود جاهایی در این فیلم خندیده باشد. جایی که کریستینا از جک دعوت می‌کند به خانه‌اش برود ولی با وانمود کردن به رفتن، از ما خنده می‌گیرد. یا جایی که جک به کریستینا می‌گوید عاشقش شده و «قلب خوبی دارد یا خوش‌قلب است». این جمله‌ی عجیب زن را جایی میان خنده و گریه، و امید و سوگ قرار می‌دهد و ما نیز لبخندکی می‌زنیم. آدم باورش نمی‌شود توی این فیلم خندیده باشد. همان‌طور گاهی آدم باورش نمی‌شود روزهایی در زندگی‌اش خندیده باشد، ولی خندیده و احتمالا ندیده.

خواستگاه روایت 21 گرم آمریکای لاتین است. ولی جالب آن که در همین ادبیات فارسی خودمان داستان کوتاهی دقیقا با همین شکل از روایت وجود دارد. داستان کوتاه خون کَسان از محمود مسعودی با همین شیوه داستانش را گسترش می‌دهد. در یک سوم ابتدایی گیج و منگیم و در ادامه می‌فهمیم چرا در ابتدای داستان مبهوت بودیم و به شخصیت‌های توی داستان حق می‌‎دهیم، چرا که حالا می‌دانیم چه مصیبتی از سر گذرانده‌اند و طبیعی است روان و رفتارشان این‌قدر آشفته و فهم‌ناشدنی باشد. بی‌عدالتی، حاملگی و احتمال حضور بچه در زندگی و از دست دادن فرزندان از دیگر شباهت‌های فرمیک و تماتیک 21 گرم و خون کسان است. این دو اثر تاکیدی بر آنند که روح هنر و صد البته روح و معنای زندگی از فرم و شیوه‌ی بودن و شدنشان جان می‌گیرند.

لینک دانلود داستان کوتاه خون کسان

وبینار رایگان نقد فیلم مرتضی مهراد

شنبه‌ی هر هفته، توی کانال تلگرام:

  • 🎥 اسم فیلم هفته رو اعلام می‌کنم.
  • ⏳ تا پنج‌شنبه فرصت داری تماشا کنی.
  • 🍉 پنج‌شنبه‌ها ساعت 18، توی گوگل میت، دور هم جمع می‌شیم و درباره فیلم حرف می‌زنیم.
  • 📥 لینک دانلود رایگان فیلم رو هم همون‌جا می‌ذارم.

👉 عضویت در کانال تلگرام

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.