
کارنامهی ما لزوما کارنامهی ما نیست، بخشی از ماست. داستان ماست. اگر قبول کنیم ترکیب جبر و اختیار است، پس چطور باید آن بخشهای سیاه را بپذیریم؟
انسان گناهکار است، ولی مسئول هم هست. باید تاوان هم بدهد. این دو کنار هماند. ولی نمیشود انسان بزهکار نباشد.
حسین معززینیا، منتقد سینما، در تحلیل رمان صد سال تنهایی (ترجمهی قدیمیِ بهمن فرزانه) مارکز مینویسد: «این رمان تازیانهای است بر عقل». خب این یعنی، به پیروی از نظریهی فروید، تمام زندگی ما دست ما نیست، و جبر محیطی و درونی ما بخش زیادی از زندگی ما را تحت سیطره دارد.
من خودم را خاطی میدانم و پای خطاهایم میایستم و تلاش میکنم اخلاقمدار باشم. به گمانم هر چیزی بالاتر از این سختگیریای است افراطی و فلجکننده. آدم باید با خودش کنار بیاید.