
کسی جارو در دست
هنوز به یاد میآورد آنچه را که گذشته
و سرِ به جا ماندهاش را به علامتِ تأیید تکان میدهد
– ویسواوا شیمبورسکا
دفتر شعر آدمها روی پل
فابیو مورابیتو در به زبان مادری گریه میکنیم مینویسد:
شعر گسست از زبان روزمره و تولید تصویر و آوایی تازه است.
ژانر گفتمانیِ شعر بیش از هر ژانر دیگری به پیوند محکم کلمههایی که به خدمت میگیرد (و نه معنای کلیشان) و به تداعیها و مجاورتهایی که پیش چشممان میآورند متکی است.
وقتی شعری را که دوست داریم دوباره میخوانیم این موضوع روشنتر میشود. «سوژه»ی شعر رنگ میبازد و انگار پیوند سطرها و بیتها با یکدیگر، پیوند واژهها با یکدیگر، افسونمان میکند. مسحور این یا آن تصویری میشویم که از دل شعر بیرون کشیدهایم.
بنابراین، بیراه نیست که میگویند شعر را باید بلند خواند، چون جادویش در چینش منحصربهفرد این آواها آشکار میشود.
آواهایی که به کمک کلمهها تصویر و صحنهای زنده پدید میآورند. مثل همین صحنه که بیرون آدمی آوارهای به جا مانده از جنگ را جارو میکند و درونش در اندیشهی گذشته گم شده است.
این تصویرِ غریبِ آشنا بهدرستی محل تأمل و مکث است. محل ایستادن و منظرهای ابدی را تماشا کردن. آنقدر باید پای این افقِ احساس و عاطفه ایستاد تا کمکم آفتاب درک و شهود طلوع کند. بله، شعر افقی برای طلوع شهود است.
و قطعهای دیگر از مورابیتو در باب چیستیِ شعر:
«به گمانم مهمترین کارکرد شعر همین است که صدای کلمهها را کم کند، خاموششان کند یا به پرسششان بگیرد تا فوران و سرریز ارتباطی دوباره ممکن شود، فورانی که پیششرط انتقال هر معنایی است. مهمترین کارکرد شعر همین است که راهی بیابد به آن پیشدرآمد زیبای معنا که خودش هم سرشار از معناست؛ راهی بیابد به آنچه در نگاهها و ایماها و اشارههای آدم ناشناس دنبالش میگردی.»
جستارهای پیشنهادی: