همه میخواهند پذیرفتهشده و دوستداشته شوند
به جز تیم
تیم بی خیال است (بخوانید به آنجایش است)
رنجهای خودخواستهی لذتبخش
جرج مارتین را میشناسید؛ همان نویسندهای که کتاب پنج جلدی بازی تاج و تخت را نوشته (و مطمئنم سروصدای سریالش به گوشتان رسیده)، در مصاحبهای میگوید: موقع نوشتن گاهی به سرم میزند که من این کاره نیستم و ای کاش لولهکشی چیزی میشدم.
مواجهه با هر چالشی در زندگی لزوما همراه است با احساسهای منفی نظیر ناکافی بودن، اضطراب، اختلال در اعتماد به نفس و غیره. احساسهای منفی در ذات انسانند؛ ربطی به جایگاه و بزرگی و کوچکی آدمها ندارد؛ در هر شرایطی میتواند یقهی آدم را بگیرد و زمینش بزند.
این آقای نویسنده اما چه میکند در برابر احساسهای منفیاش؛ آیا در گوشهای از آشغالدانی ذهنش رها میکند نوشتن را؟ و یا در اوج رنج، ادامه میدهد؟!
برای همین است که میگویند اهمالکاری نه فرار از انجام یک کار، بلکه فرار از احساس منفیِ برآمده از آن کار است. در همین راستا، یکی از چیزهایی که مرا درمان کرد، این جملهی مارک منسون بود: بهتر است آدم به دلیلی درست رنج بکشد، تا به دلیلی نادرست لذت ببرد.
کتاب هنر ظریف بی خیالی
نمیشود در برابر همهچیز احساس منفی و ناکافی بودن داشت؛ این آدم را میکشد. راهش این است که تنها چند کار مهم انتخاب کنی و در برابرشان رنج کار کردن و لذت پاداش دیدن را تجربه کنی و باقی چیزهای زندگی را خیلی ظریف و رندانه به آنجایت بگیری. این خلاصهی فلسفهی کتاب هنر ظریف بی خیالی یا هنر رندانه بی خیالی مارک منسون است. (رند در ادبیات فارسی انسانی است زیرک و خردمند که میداند در هر لحظه و هر مکان، کار درست چیست.)
یکی از کارهای درست زندگی این است که بدانی در برابر چه کسانی و چه کارهایی آسیبپذیر باشی، برایشان رنج بکشی و خودت را خرجشان کنی و باقی چیزهای زندگی را اصلا نبینی. البته این فهرست رندانهی کوتاه ساده به دست نمیآید. عمر میبرد، آگاهی و تجربه و درد و تغییر لازم دارد، اما شدنی است.
نمیشود رنج را در زندگی نابود کرد، باید رنجهایی را بکشی که خودت انتخابشان میکنی و حتی در خصوص رنجهای تحمیلی هم تو تعیین میکنی چه واکشنی نشان بدهی؛ یعنی بدیهی است که در برابر تمام حوادث و کنشهای دنیا، ما حق انتخاب داریم؛ ما تعیین میکنیم رنجِ کدام واکنشمان را به جان بخریم.
شاید دوست داشته باشید: