
احساسات یعنی چه؟
احساسات هشدارهایی هستند برای نشان دادن اینکه چیزی درونمان شکسته و خراب شده. اما تنها کارکردشان همین است. احساسات راهنمای خوبی برای عمل نیستند، ولی به ما میفهمانند که روح ما درد میکشد.
مورد عجیب دندانهای من
دندانهای مرا انگار از خاکی رسی چیزی ساختهاند. از همان ابتدا مثل قطعه شنی پودر میشدند و من تمام مدت درد میکشیدم. روزی آنقدر درد داشتم که سرم را کوبیدم به دیوار، خیلی محکم. تصور مجموعهی دردهایی که آن لحظه کشیدم، هنوز هم برایم دردناک است.
چرا احساسی عمل میکنیم؟
چون تصور میکنیم احساسات معنی دارند. اما واقعیت این است که احساسات هیچ معنیای در ذاتشان ندارند.
اگر تصور کنید احساسات معنی دارند، آن موقع مثل من سرتان را میکوبید به دیوار. یا اینکه میروید سراغ رفتارهای خطرناکتر مثل مواد و دارو و یا فقط پرخوری و زیاد خوابیدن و وقت تلف کردن.
احساسات درد را نشان میدهند، نه راه درمانشان را.
کار درست هنگام احساسات نادرست
کارهای درست آنهایی هستند که تحت هر شرایطی درست هستند. اگر سبک زندگی سالم یا دوری از آدمهای سمی را به عنوان کار درست زندگیات انتخاب کردهای، این کار تحت هر شرایطی درست است. حتی اگر الان از شدت افسردگی نای بیرون آمدن از تختت را نداری، ولی هنوز میدانی کار درست چیست.
شاید بهش عمل نکنی. شاید بدانی باید بزنی بیرون و پیادهروی کنی، ولی بمانی در تخت، ولی اشتباه بودن کارت را نباید انکار کنی. و البته که نباید خودت را هم سرزنش کنی.
گاهی نیاز است که اشتباه کنیم، ولی آگاهانه. درست مثل زمانی که فستفود میخوری یا الکی در اینستاگرام یا یوتیوب وقت تلف میکنی، ولی میدانی که کار درستی نیست و آگاهانه خراب میکنی. این کار هیچ ایرادی ندارد. گاهی نیاز است که آدم اینطور کارها را بکند. این نیاز را من یا هیچکس دیگری تعیین نمیکند، بلکه در روند طبیعی زندگی رخ میدهد.
طبیعت زندگی
سرشاخ شدن با طبیعت زندگی محکوم به شکست است. درست مثل سرشاخ شدن با اسبی وحشی. اسب را باید رام کرد، برای رام کردنش ابتدا باید باهاش راه آمد. وقتی فستفود خوردی، زیادی خوابیدی، یا وبگردی کردی، کمکم باید خودت را مهیا میکنی برای رفتن به سمت کارهای درست، به سمت ارزشهایی که میدانی مسیر بهتری برای زندگی هستند.
در مجموعه مقالاتی که نشر هاروارد بیزنس ریویو منتشر میکند یک بار جملهای خواندم که برای همیشه با من ماند: «اگر بخواهید یکباره خودتان را تغییر بدهید شکست میخورید، راز کار در تغییر و بهبود تدریجی است.»
لازم است روی واژهی «تدریجی» بمانیم. این تدریج چیزی نیست که در زمان زندگیمان پایانش را ببینیم. این تدریج تا دم مرگ با ما خواهد بود. بنابراین، قرار نیست بتوانیم افسردگی و تنبلی و تمایل برای گندکاری در زندگی را برای همیشه از بین ببریم. این جور چیزها گاه و بیگاه سروکلهشان در زندگی ما پیدا میشود و زندگی ما را به نابودی میکشانند.
اینجور مواقع است که باید گاهی اجازه بدهیم برخی از اینها در زندگی پدیدار شوند. بعد دوباره آرامآرام رامشان کنیم. یکی از معانی تدریج این است که تنها اگر عادتی خوب برای سالها داشته باشیم، اتفاقی نامنتظر ممکن است روند چندین سالهاش را قطع بکند.
اینجا جای گله و شکایت نیست. جای تحمل و پذیرش است. به قول حافظ: «مرغ زیرک چون به دام افتد، تحمل بایدش». تحمل هم یعنی گاهی راه دادن به رفتارهای مخرب با علم و آگاهی به اینکه مخرب است و میدانم کار درست چیست و آرامآرام برمیگردم.
خطر فقط دانستن
البته این خطر هم هست که صرف دانستن ما را فریب بدهد و ما را در دام رفتارهای مخرب برای مدت طولانی گیر بیندازد. صادق باشیم. قصد ما که خودفریبی نیست. آگاهی از رفتار مخرب بهانهای نیست برای ادامه دادن رفتار مخرب، بلکه تلاشی برای اجازهی نفس دادن به ما خودمان. مفری است برای اینکه کمی طبیعت ما هواری بکشد.
همانقدر خیلی سخت گرفتن به خودمان برای مدت طولانی رفتاری غیرطبیعی است، رها کردن خودمان هم رفتاری غیرطبیعی است. هنر آدمی بندبازی میان این دو غیرطبیعی است.
جستارهای مرتبط: