در اسطورههای یونان، پروکراستِس راهزنی بود که به شیوهای عجیب جان قربانیانش را میگرفت. آنها را روی تختی میخواباند. اگر قربانی بلندتر از تخت بود، پاهایش را میبرید تا هماندازهی تخت بشود. اگر کوتاه بود، دست و پایش را آنقدر میکشید تا به اندازهی تختش برسد.
اسطورهها اولین نمود دانش در بشر هستند. ظاهرشان قصه است، ولی عمیقترین بینش و آگاهی را به انسان دارند. پروپاندگای سیاسی، تبلیغات و عواماندیشی برای آدمهای امروز همان کاری را میکند که پروکراستس با تختش میکرد؛ زجرکُش کردن آدمها از طریق یکشکل کردنشان.
در این میان، کسی مثل کنفوسیوس یافت میشود که میگوید برای خوشی و خوشبختی نیازی نیست هماندازهی کسی بشوی. اگر به طبیعت خودت باز گردی و خوب مشاهده کنی، قطعا خوشبختی خاص و ویژهای برای تو نیز وجود دارد.
خوشبختی هرکس را به قامتش دوختهاند.
بنابراین، بهتناسبِ قامت هر کس نوعی خوشبختی وجود دارد.
کنفوسیوس
جستاری دیگر در باب خوشبختی:
خوشبختی از شناخت خویشتن میآید؛ از خودآگاهی. اینکه ما واقعا کیستیم؟ چه امکاناتی داریم؟ چه فقدانهایی داریم؟ چه چیزهایی را ممکن است به دست بیاوریم؟ قید چه چیزهایی را برای همیشه باید بزنیم؟ بهنظرم فهمیدن نداشتهها حتی مهمتر از فهمیدن داشتهها است.
یک پیشنهاد کاربردی
- با زاویهی دید سوم شخص دربارهی خودتان بنویسید. انگار در مورد غریبهای مینویسید.
- شرایط زندگی آن آدم را از ابعاد مختلف بررسی کنید.
(اینجاست که روزانهنویسی مستمر موجب میشود خودتان و شرایط زندگیتان را بهتر درک کنید.)
- بعد بررسی کنید آدمی که در چنین شرایطی است، چه چیزهایی در دسترسش وجود دارد که با آنها میتواند خوشی و خوشبختی را احساس کند؟
به تجربه دریافتهام اگر این کار مستمر و مداوم انجام شود، مجموعهای از کارهای بسیار ویژه و منحصربهفرد یافت میشوند که آدم را بسی کیفور میکنند. چیزهایی که هرگز نمیبینیم کس دیگری داشته باشه. بلکه تنها متعلق به ماست.