بازی: شعری از شل سیلوراستایل

شل سیلوراستاین و شعرهایش را به شکل غریبانه‌ای دوست دارم. وقتی می‌خوانمشان، تو گویی کسی دارد تمام زندگی‌ام را پیش چشم‌هایم تصویر می‌کند.

بازی یکی از بهترین شعرهای شل سیلوراستاین است. این شعر در کتاب 25 دقیقه مهلت با ترجمه‌ی چیستا یثربی چاپ شده است.

شعری از شل شسیلوراستایل
تصویرگر: فطیما یثربی

بازی

وقتی که بچه بودم

همیشه می‌گفتی: «بازی نکن!

بازی کار احمقانه‌ای است

جای آن کاری یاد بگیر…»

برای همین من هرگز

هیچ بازی‌ای یاد نگرفتم

و همیشه بازنده بودم…

***

حالا هم که بزرگ شده‌ام

خود را به باختن می‌زنم

چون بزرگ هستم

و دیگر برد و باخت برایم مهم نیست

من به بازی‌ها اهمیت ندادم

اما تو دادی

تو با همین بازی

مرا سوسک کردی

مگس کردی

مرا برده‌ی خودت کردی

و بعد به من دستور دادی چه کنم

و چه نکنم

چون تو بازی را بلد بودی

و نگذاشتی که من هم یاد بگیرم

پس حالا بیا تا آخر بازی کنیم

تو نقش کسی که دستور می‌دهد

و من نقش کودک احمقی

که همه‌ی دستورات تو را غلط می‌فهمد

و کاری را که تو می‌خواهی

خلافش را انجام می‌دهد

تو هی داد بکش

من هی می‌خندم

این فقط یک بازی است

یک بازی کودکانه برای خندیدن

چرا گلویت را پاره می‌کنی؟

من باید کارهای احمقانه کنم

این فقط یک بازی است

همان بازی‌ای که وقتی بچه بودم

آرزویش را به دلم گذاشتی

و گفتی: «نکن!

کار احمقانه‌ای است.»

حالا یک چیز دیگر بگو

یک دستور دیگر بده

تا من درست خلافش را انجام دهم

بگو کاری کن

تا من همه‌ی عمر بخوابم و هیچ کاری نکنم

بگو خانه را مرتب کن

تا من خانه‌ات را به آتش بکشم

بگو مودب باش

تا من همه‌ی کلمات رکیک دنیا را اختراع کنم

بگو زندگی کن

تا من چشم‌هایم را ببندم و بمیرم

بگو می‌خواهی زندگی کنی

تا پدرت را دربیاورم و نگذارم

بگو!

زود باش!

من دلم بازی می‌خواهد…

تو چطور؟

شعرهای بیشتر از شل سیلوراستایل:


دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت