شاهین کلانتری یادداشتی دارد تحت عنوان اینکه استعاره در زندگی به چه کاری میآید.
استعاره را چنین تعریف میکند:
استعاره یعنی چیزی را با اسمی صدا بزنیم که اسم واقعیاش نیست.
مثلا:
فرض کنید گیاهی در خانه دارید. آنقدر دوستش دارید که «بچهام» خطابش میکنید.
شما این گیاه را با اسمی غیر از اسم واقعیاش خطاب میکنید.
چند سوال:
ولی چرا بهاش میگویید «بچهام»؟
این واژه چه چیزی به آن گیاه اضافه میکند؟
یا آن گیاه چه چیزی کم دارد که مجبورید از نامی بسیار دور و عجیب برای اشاره بهاش استفاده کنید؟
اگر زینپس شما را مجبور کنند که فقط با نام واقعیاش خطاب کنید، چه اتفاقی رخ میدهد؟ چه چیزی از آن گیاه کم میشود؟ شما چه چیزی را از دست میدهید؟
پاسخ تمام سوالات یک چیز است: احساسات و عواطف بشری و خلاصهترش، عشق.
شما با استفادهی نابهجا از زبان تلاش میکنید تا نهایت عشقتان به آن گیاه را نشان بدهید.
چطور؟
با نام رمز «بچه.» ظاهرا بچه چیزی است که آدمها بیش از همه دوستش دارند.
سوالی دیگر:
استعاره چه رازی را در مورد انسان برملا میکند؟
استعاره سندی است بر عمق و گستردگی بینهایت انسان. آدمی با استعاره هویت و ویژگی جدیدی به زندگی اضافه میکند.
سیروس شمیسا از چهرههای ماندگار ادب فارسی در باب اهمیت استعاره میگوید:
استعاره بزرگترین کشف هنرمند و عالیترین امکانات در حیطۀ زبان هنری است، ما با استعاره عالم محدود حقیقت و دایرۀ بستۀ واژگانی را فرومیریزیم و سوار بر رکاب توسع با هر استعارهای به طول و عرض جهان میافزاییم.
منبع: مدرسه نویسندگی
هاروکی موراکامی در داستان کوتاه شهرزاد چنین استعارهای برای زندگی شخصیت اولش هابارا، مینویسد:
اگه [تنها بمونم] قطعا برام خیلی سخت میشه، اما بالاخره یه جوری جون بهدر میبرم. روی یه جزیره متروک که گیر نیفتادهام.
سپس فکر کرد: «من خودم یه جزیرهی متروکم.»
باز هم سوال:
آدم چقدر واژه نیاز دارد تا بتواند تمام ابعاد تنهاییاش را شرح بدهد. مثنوی هفتاد من هم شاید کارساز نباشد.
اما تنها با دو کلمهی جزیرهی متروک میتوان بخش زیادی از زندگی یک آدم منزوی را شرح داد.
با استعاره میتوانیم ابعاد جدید و ناپیدای وجودمان را کشف کنیم. مثل تردستی که از کلاهش خرگوش بیرون میکشد، ما هم چیزی عجیب و تازه از هویت و شخصیتمان را میشناسیم و همواره به عمق و گسترهی هویتمان میافزاییم.
استعارهی منْ از زندگیِ من
من خودم را باستانشناسی گوشهگیر میبینم در جایی بسیار دور از آدمها. رسالتم زیر و رو کردن ویرانهای است که باور دارم روحی بزرگ زیر آوارش مدفون و اسیر است.
من خودْ آن ویرانهام و با نوشتن حفاریاش میکنم. وبلاگ هم که موزه است: جایی برای تجسد روحم.
این تنها کار معنیدار زندگی من است؛ تنها شوقی که امیدش صبح از خواب بیدار میشوم.
نکتهی خیلی جالب ماجرا آن است که از وقتی که این استعاره را برای خودم دستوپا کردهام، امید و توان بیشتری برای کار و زندگی یافتهام.
استعاره برای زندگی
یافتن استعاره برای زندگی البته که کار آنی نیست و زمان میبرد. ولی با دروننگری و نوشتن میتوانید پیدایش کنید.
این جملهی آرتور کریستال در مورد نوشتن را بسیار دوست میدارم:
نوشتن ریشه در فهم و کشف خویستن دارد. موقع شعر سرودن، خودش را میسراید؛ او با نوشتن به هوش و استعداد اجازه میدهد که هویتش را بیافریند.
خیلی دوست دارم استعاره شما از زندگی را بدانم و منتظرم در کامنتها بخوانمشان.
جستاری برای ذهنآگاهی و دروننگری:
جستاری برای یافتن معنی زندگی: