
«کارکرد مدرسه، همچون کارکرد زندانها و بیمارستانهای روانی است، و کار همهشان کنترل افراد و هویتبخشی است.»
«مدرسهی من مخصوص معلمهای عقبمانده بود.»
این جملهی طناز و فرحبخش را وودی آلن عزیز گفته؛ فکر میکنم همهمان عمیقا با این جمله ارتباط میگیریم.
(جسارت به معلمها به عنوان انسان تلقی نشود، مسئله نظام آموزشی است و بلایی که سر آدم میآورند.)
حالیا، دعوای بشر همیشه سر آزادی است. اینکه من چقدر آزادم؟ آزاد بودن یا کنترل شدن آدم بستگی به یک چیز دارد و آن مقولهی هویت فردی است.

هویت فردی چیست؟
نظام آموزشی ما مشخصا تلاش میکند از افراد موجوداتی توسریخور بسازد؛ کارمندانی بیهویت و بیاندیشه که ریاضی و فارسیشان خوب است و میتوانند همانند ابزارهای دیگر، چیزی مثل یک انبردست، برای ارباب قدرت کارکرد داشته باشند.
هنر آدم آزادی است و آزادی یعنی کسب این هویت فردی که من هر کسی میتوانم باشم.
هویت فردی چطور ساخته میشود؟
ابتدا دو جمله بخوانیم.
هویت یعنی احساسی که نسبت به خودم دارم.
خوان داوید نازیو
چرا اشتباهتمان را تکرار میکنیم؟
افسردگی از جنس غم نیست. خشم است، خشمی علیه خود. خشمی که به درون چرخیده و حمله میکند.
فروید
جملهی فروید یعنی آدم افسرده کسی است که از خودش خشمگین است. این خشم از ابتدا متوجه خودش نبوده، بلکه آنقدر سرکوب شده و فضای بروز نداشته که در نهایت دیواری کوتاهتر از خود فرد نیافته و بر سر او خراب شده.
و حالا جملهی داوید نازیو: «هویت یعنی احساسی که نسبت به خودم دارم.» اگر من دائما نسبت به خودم خشمگین باشم و این خشم دامن بزند به اندوه بیشتر، هویت من چطوری هویتی خواهد بود؟ این احساس من نسبت به خودم مرا به سوی چه رفتارهایی سوق خواهد داد؟ در نهایت، من چطور آدمی خواهم بود؟ قاعدتا از کسی که همواره خشمگین و اندوهگین است، انتظار زیستن نمیرود. این آدم منزوی خواهد بود و خودمخرب.
از آنجایی که نمیشود خشم و اندوه و دیگر احساسهای منفی نسبت به خودمان را نابود کنیم، بهترین کار این است که احساسهای دیگری نظیر لذت، شادی، شگفتزدهشدن و هیجانزدهشدن را هم وارد بازی کنیم. یکی از بهترین راهها برای داشتن مجموعهای متعادل و سالم از احساسها این است که در برابر هر احساسْ واکنش منطقی داشته باشیم.
اگر نسبت به کسی خشمگین هستیم، مخربترین کار سرکوب آن خشم است. آن خشم باید به طرزی سالم و متناسب از ما خارج شود و طرف مقابل متوجه خشم ما بشود. در غیر این صورت، این خشم خود ما را زخمی خواهد کرد. یا وقتی خوشحال یا هیجانزده هستیم، باید واکنشی متناسب نشان بدهیم و اجازه دهیم این هیجانهای مثبت نیز به رسمیت شناختهشده و تخلیه شوند.
گفتگوی درونی
راه رسیدن به درکی درست از احساس و بروز واکنش متناسب و منطقی، گفتگوی درونی است. کسی که با خودش در رابطه نیست، هیچکس نمیتواند به او کمک کند. اساسا هدف از روانکاوی این است که بیمار به سبب گفتگوی آزادانه و بدون سانسوری که با شخص دیگری دارد، بتواند همین نوع گفتگو را با خودش نیز داشته باشد.
مفصل در باب گفتگوی درونی:
وقتی فهمیدیم چه احساسی داریم، آن موقع دیگر بردهاش نخواهیم بود. وقتی کسی به حریم ما تجاوز میکند، قاعدتا یکی از احساسهایی که تجربه میکنیم ترس است. اگر به این ترس ببازیم و اجازهی تجاوز بدهیم، واکنش متناسب و منطقی نشان ندادهایم و هویتتمان را به ترس گره زدهایم.
در سوی دیگر، اگر همچنان این ترس از تجاوز را احساس کنیم و در برابرش عملی انجام بدهیم حاکی از ارزشمند بودنمان و پایبندی به هویتی که خودش را شجاع میداند و خودش را لایق و محق شادی و سرزندگی میداند (که اینجا میشود ایستادگی در برابر تجاوز برخلاف وجود ترس)، آن موقع اسمش میشود واکنش متناسب که زندگی زیباتری برای انسان به ارمغان میآورد.
جستارهای پیشنهادی: