
شعرفیلم
نشستهام به تماشای سریال آرکین (2021). پویانمایی است و برای همین شگفتیهای بصریِ نفسگیری دارد. (+)
اما چیز دیگری همان ابتدا میخکوبم کرد و یادِ جملهای کردم از کیارستمی فقید که میگفت هر هنری در اوجش تبدیل به شعر میشود.
این سریال پُرکشش و نازککاریشده که بگینگی یادآور کارتونهای اکشن و جنایی کودکیمان است، چیزی شبیهِ بِلیک و مورتیمر، با ترانهای آغاز میشود که کودکی خُردسال با صدایی تُرد و شکننده در گرماگرم دود و آتش و خون زیرِلب نجوایش میکند. ترانهای که افتتاحیهی این سریال را تبدیل به شعر میکند.
دوست عزیزم که آنسوی رودخانهای
دستانم سرد و عریاناند
دوست عزیزم که آنسوی رودخانهای
میگیرم هر چه ارزانیام کنی
از تو پول سیاهی میخواهم
تا تمام ثروتم باشد
بیهیچ دریغی از تو میخواهم
برجهای سربهفلککشیده نمیسازیم
خانههایمان از سنگ است
پس بیا این سوی رودخانه
و مرا پیدا کن

آبگینهی آرکین
سریال مملو از نماد و استعاره است که تبدیلش کرده به آینهای که در آن میتوانیم هم درون فردیمان را ببینیم و هم اوضاع سیاسی-اجتماعیمان را.
اما چیزی که برق از سر آدم میپراند تکاپوی خستگیناپذیر، فکرشده و باظرافت اثر است برای اینکه چند چیز را خوب شیرفهممان کند:
- ما خیلی تنهاییم،
- ما خیلی نابخردیم،
- زندگی بیرحمانه دشمنخیز است،
- و زیستن شهامت بیانتهایی میطلبد.
و خود سریال هم در پیاده کردن ایدههایش فرای انتظار پُرشهامت عمل میکند. ریتم رخدادها آنقدر تند و بارشان آنقدر سنگین است که پس از هر قسمت باید دقایقی ساکت نشست و به تیتراژ پایانی خیره ماند تا بشود این سوال را حلاجی کرد که: «الان این را کار کردی، بعدش میخواهی چه کنی؟» سه قسمت ابتدایی بهتنهایی میتواند یک مینیسریال کلاسیک قلمداد شود.
خلاصه کنم، آفرینندگانِ آرکین این اثر هر لحظه این کرم را توی آدم وول میاندازند که خب بالاخره در برابر این زندگی سختسرشت چه میخواهی بکنی؟ کسی، آرمانی، چیزی داری که بخواهی برایش بجنگی و نفَس خرجش کنی؟ آمادهی فداکاری هستی؟ میتوانی بپذیری چهقدر میتوانی نادان و مخرب باشی؟ میتوانی درک کنی هیولایی درونت داری؟ میتوانی؟
زنان غیرسفارشی
چیزی که در سینمای امروز جهان مشاهده میشود وجود سفارشهایی برای گنجاندن اقلیتها و رسیدگی بهشان در فیلمهاست. سیاهها، دگرباشهای جنسی و زنها. اغلب این کارها توی ذوق میزنند و هنر را تقلیل میدهند به بلندگوهای خشدار و خشن اعتراضی وسط خیابان که هیچ نیست جز آلودگی شنیداری و دیداری.
آرکین هم به زنها پرداخته. شخصیت اصلیاش زن است. چند شخصیت فرعی زن هم دارد که بسیار قوی ظاهر شدهاند. یکیاش زنی است با صدایی خشدار که کلانتر ارشد است و در همان ابتدای سریال آفرینندگان میکشنده و تبدیلش میکنند به اسطوره.
کیتلین کِرامان، دختر دیگری که سودای عدالت و مبارزه با جرم دارد و نقشش هم عالی و دلچسب نوشتهشده.
خواهرِ وای، پودر یا جینکس، دخترکی جدامانده از غافله که فروپاشی روانی ناشی از به کشتن دادن خانوادهاش و تصور طردشدن بهدست خواهرش تبدیلش کرد به عنصری ناپایدار. تنهابودگی و حرصش برای ضعیف نبودن، آدم را به همدلی به او وامیدارد.
و در نهایت خودِ وای که از هر منظری نگاهش میکنی بدجور به دل آدم مینشیند.
خب مگر اینها زن نیستند؟ بعید میدانم این نتیجهی سفارش «سازمان زنان!» باشد. این از جایی درونی جوشیده و برای همین ما را تکان میدهد. و دلیل دیگرش آن است که شخصیتهای مرد نیز به هماناندازه عالی پرداخت شدهاند.
این کلکسیونی که آرکینیها ساختهاند شبیه همان سنگهای جادوی هوشبَری است که دربارهاش سریال آفریدهاند. ترکیبی که راه به وحدتی انداموار میدهد و ما را به این نتیجه میرسانده که آرکین یک قطعه هنر جلاخورده است.
دگرباشی جنسی و اندیشگانی
باز هم توی ذوق نمیزند وقتی تمایل جنسی و عاطفی دو دختر به یکدیگر را میبینیم. نه تنها سفارشی نیست، بلکه برعکس، احساس میکنیم و بهشان حق میدهیم.
و این حق دادن و همزاتپنداری نتیجهی فرایند سنجیدهای است که یک زندگی و فراشُد طبیعی را نشان میدهد. برای همین است که میپذیریم این دو دختر عاشق و شیفتهی هم بشوند. طبیعت، سرشت و زندگیشان آنها را در مسیر قرار داده و ما این را به یاری پرداخت هنرمندانهی روابط میان شخصیتها درمییابیم.
در جستوجوی نیروی برتر
یکی از محوریترین مضامین آرکین در جستوجوی نیروی برتر است. وندر و وای دستکش دستشان میکنند، سیلکو، مادهی شیمر را میسازد، جیس و ویتکور و کلا بالاشهریها در آرزوی جادوی سنگهایند.
کمی به اطرافمان نگاه کنیم، از دولت گرفته تا تکتک مردم، جملگی در حسرت ابزاری هستند که ایشان را به دیگران برتری بدهد. در واقع، این ابزارها نیستند که ما را برتر میکنند، بلکه این برترجویی و برتری در وجود ما هست و ما صرفا در پی راههایی هستیم تا آن را بروز بدهیم.
نقدهای بیشتر:
جستارهای پیشنهادی: