
چیزی که به سمت حلقههایِ بدون تورِ بسکتبال پرتاب میکند توپ نیست، ابزار کسبوکارش است: قوطی حلب رب یا شیرخشک سیاهرنگی که سیم مفتول بلندی بهاش وصل است.
چند پرتاب از پای حلقه میاندازد. تلاش میکند از وسط زمین سه امتیازی هم بیندازد. صدای قرچقرچ مفتول و برخورد حلبی به آسفالت گوشخراش است و کشدار.
قدوقوارهاش طوری است که میشود بهاش گفت نوجوان. شلوار کتان قرمزی به پا دارد و بافتِ طوسیرنگی به تن و کولهی سبز فسفری چرکمردی انداخته پشتش.
به همسنهایش که در اطراف زمین سیگار دود میکنند، سرشان توی گوشی است و یا پشت سر سگشان قدم میزنند مرتبا دزدکی نگاه میکند. انگار میخواهد ببیند کسی حواسش بهاش هست.
اما کسی به آدمبزرگی که روزهنگام پشت چراغ قرمز کاسبی کرده و شامگاه کودکی شده که با تنها ابزار زندگیاش تفریح میکند حواسش نیست.
پینوشت:
شکارم از پیادهروی شبانه.
جستارهای پیشنهادی: