
به خودم گفتم «عاشقتم. چقدر همهچیز عالی شده.»
طبق معمول همیشه، که معلولِ بزرگ شدن در اتمسفری پیشبینیناپذیر است، خوف به دلم افتاد که نکند غم و ویرانی سراغم بیاید و بگیرد ازم اینها را.
دست کشیدم روی بازویم و گفتم: «هر چی بشه من کنارتم.»
تا امروز بهترین پاسخ به نگرانیِ «نکنه به فنا بره» برایم همین بوده: «من کنارتم!»