چرا گشتن دنبال معنی و هدف زندگی غلط است؟

غروب خاکستری جمعه‌ای در شهریور سال 1394 بود که وارد خوابگاه دانشگاه علامه طباطبایی شدم، با رتبه 9 در مقطع کارشناسی ارشد، رشته‌ی مطالعات ترجمه‌ی انگلیسی. تمام رویاهایی که هنگام خر زدن برای قبولی در کنکور کارشناسی ارشد بافته بودم در عرض چند ماه دود شد و رفت هوا.

آن رنگ خاکستری غروب تا سال‌های سال بعد از فارغ‌التحصیلی روی تمام زندگی من ماسید و ماند. یک جور افسردگی. ولی سوال این است که چه اتفاقی افتاد؟ چه شد که آن رویاهای رنگی مبدل شدند به ویران‌شهرهایی متروک و تاریک؟

همه‌چیز با این سوال شروع شد: خب که چی؟ چه معنی و هدفی پشت زندگی است؟

این سوال از هر بمبی که فکرش را بکنید خانمان‌سوزتر است. عملا دیگر نه دلیلی برای تحصیل و نه حتی خود زندگی داشتم. حرف این سوال این است که اصلا برای چه باید زندگی کرد؟ این همه بدبختی می‌کشیم که آخرش چه بشود؟ معنی این زندگی چیست بالاخره؟ چرا هیچ هدفی برای این زندگی وجود ندارد؟ چرا همه‌چیز اینقدر مبهم است و گنگ؟

سوال غلط خب که چی؟

مشقت زیادی بر من رفت تا برسم به درکی که نیاز داشتم. در کنار تنهایی همیشگی و غربت و انزوای خودخواسته‌ی من، و البته فقر، مشکلاتم حتی بیشتر شد. شاید این‌ها درک مرا عمق دادند، کسی چه می‌داند. ولی چیزی که بهش رسیدم این بود: پرسیدن سوال معنی و هدف زندگی چیست تقلیل دادن تمام زندگی صرفا به یک هدف است.

چرا زندگی هدف و معنی ندارد؟

بیاید اول ببینیم خود هدف چیست اصلا. هدف ساخته‌ی بشر است. بشر خودش بخشی از زندگی است، ولی ساخته‌هایش اغلب مخصوص خود اوست. همین زبانی که الان می‌خوانید در طبیعت نیست و ما ساخته‌ایمش. ابزاری است برای این‌که بهتر و راحت‌تر و بیشتر زندگی کنیم. آن انسان اولیه‌ای که سنگی تیز را بست به سر چوبی و اولین تبر را ساخت، ابزاری ساخت خارج از طبیعت و زندگی، برای اینکه بقایش را تضمین کند.

اگر به اندازه‌ی کافی آدم تاریکی باشید، احتمال سریال کارآگاه حقیقی (True Detective) را چندین بار دیده‌اید (شوخی کردم، آدم‌های سالم هم ممکن است چندین بار دیده باشند). راستین کول، کارآگاه فیلسوف‌مآب افسرده‌ای که متیو مک کانهی نقشش را بازی می‌کند، می‌گوید:

فکر می‌کنم خودآگاهی انسان اشتباهی تراژیک در روند تکامل بود. ما زیادی خودآگاه شدیم. طبیعت جنبه‌ای از طبیعت را به‌وجود آورد، مستقل از خودش. بنا بر قانون طبیعت، ما موجوداتی هستیم که نباید زندگی می‌کردیم.

بنا بر قانون طبیعت، ما انسان‌ها موجوداتی هستیم که نباید زندگی می‌کردیم. هدف و معنی زندگی

ما انسان‌ها، هر چند درون طبیعت، ولی مستقل از طبیعت زندگی می‌کنیم. خیلی از چیزهایی که ما ساخته‌ایم در طبیعت وجود خارجی ندارد. ما انسان‌ها دنیای خاص خودمان را ایجاد کرده‌ایم، هر چند هنوز در دل طبیعت زندگی می‌کنیم.

برای همین است که معنی و هدف در زندگی معنی ندارد. چون معنی و هدف ساخت‌هایی انسانی‌اند، نه طبیعی. درست مثل زبان و تبر که مثالش را گفتم. پرسیدن این سوال که هدف از زندگی چیست، درست مثل این که است بپرسیم زبان و تبر در طبیعت به کاری می‌آیند؟ به هیچ کاری. چون اصلا برای طبیعت ساخته نشده. تبر و زبان و هدف برای دنیای انسان‌هاست و باید در دنیای انسان‌ها تفیسرش کرد.

امیل چوران در کتاب دردسر متولدشدن می‌نویسد:

هدف از آنچه می‌گوییم چیست؟ آیا معنایی در این دنبالۀ گزاره‌هایی که کلام ما را تشکیل می‌دهند وجود دارند؟ و آیا یکایک این گزاره‌ها مقصودی دارند؟ ما تنها وقتی می‌توانیم حرف بزنیم که این پرسش را کنار بگذاریم یا تا حد ممکن آن را به ندرت مطرح کنیم؟

چرا «چرا» برای انسان‌ها مهم است؟

ذهن انسان برای بقا به شکلی تربیت شده که چرایی چیزها را دریابد. یکی از بنیادهای تفکر انتقادی پرسیدن همین سوال چرا است. ولی این چرایی در مورد خودش و زندگی نه این‌که بی‌جواب باشد، بلکه اساسا بی‌مورد است. انسان و زندگی وجود دارند. همین. هیچ چرایی‌ای وجود ندارد. چرایی ساخت انسان است، و انسان بخشی از طبیعت و کوچک‌تر از آنی است که بتواند از طبیعت بپرسد: چرا خودت و ما را ساختی؟

بنابراین، نکته‌ی مهم این است که بدانیم هستیم. وجود داریم.

بی‌معنی‌ بودن زندگی دردناک است

شاید تا الان قانع شده باشید که نباید برای زندگی معنی و هدفی ذاتی قائل بود، ولی این هیچ از رنج‌آور بودن زندگی و سرگشتگی آدمی نمی‌کاهد. این‌که تو دنیای بی‌در و پیکری چشم باز کرده‌ایم و یک یارویی هم وسط اینترنت پیدا شده که می‌گوید همینی که هست، تو فقط هستی، تو فقط وجود داری، برو زندگی‌ات را بکن، آن‌طور که باید انسان را از سردرگمی نجات نمی‌دهد. اگر چه همین آگاهی هم رضایت‌بخش و آرامش‌بخش است و آدم تا حدودی تکلیفش را می‌داند، ولی هنوز تا پایان کمی راه مانده.

البته سردرگمی بشری امری طبیعی و عمری است. زیستن در دنیایی که نمی‌دانی از کجا آمده و به کجا باید بروی قطعا باید سرگیجه‌آور باشد. خیام هم مثل ما بدجوری سرگیجه داشته؛ احتمالا هم سرمست بوده و هم سردرگریبان تفکر در زندگی که گفته:

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود؟

گوش‌هایتان را با صدای جاودانی شاملو و موسیقی دلنشین فریدون شهبازیان نوازش دهید!
آلبوم موسیقی رباعیات خیام

جایگزینی برای معنی و هدف زندگی

ما نمی‌دانیم از بهر چه در این دنیا هستیم، پس بهتر است رهایش کنیم و سوال بهتری به جایش بپرسیم. موافقید؟

سوال بهتر این است: حالا من چطور باید زندگی کنم؟

ژان پل سارتر جوابش را داده: «ته و توی همه‌چیز را درآورده‌اند، الا چگونه زیستن را.»

جواب چندان دلگرم‌کننده‌ای نیست، ولی آگاهی‌بخش است. بگذارید چند نقل قول مستقیم دیگر از خود ژان پل سارتر بخوانیم تا ببینیم در مورد معنی و هدف زندگی چه فکر می‌کرده. این جملات را از کتاب دنیای سوفی گرفته‌ام.

بی‌معنی است اگر در پی مفهومی کلی برای زندگی بگردیم و چاره‌ای نداریم جز این‌که برای زندگی معنی‌ای بداهه‌پردازی کنیم. ما مثل هنرپیشه‌ای هستیم که بدون تمرین، بدون نمایشنامه، و بدون کسی که پشت پرده در گوشش بخواند چه‌کار باید بکند، به صحنه کشیده شده‌ایم. مجبوریم خود تصمیم بگیریم چگونه زندگی کنیم.

انسان در دنیای بی‌معنی و بی‌مقصود احساس می‌کند بیگانه است؛ احساس بیگانگی در جهان، نوعی احساس نومیدی، دلتنگی، تهوع، و پوچی در انسان پدید می‌آورد. احساس افسردگی، احساس این‌که همه‌چیز ملال‌انگیز است.

ارزش‌ها و معیارهای جاودانه‌ای وجود که ندارد که به‌شان بچسبیم. این ما هستیم که باید ارزش‌ها و معیارهایی بسازیم.

زندگی باید معنی داشته باشد. این امری گریزناپذیر است. اما این خود ما هستیم که باید این معنی را در زندگی خود بیافرینیم.   

جملاتی که خواندید نماینده‌ی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم که سردمدارش همین جناب ژان پل سارتر است. بر اساس این فلسفه، وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ به زبان ساده یعنی این‌که هیچ هدف و معنی خاصی از پیش برای ما انسان‌ها تعیین نکرده‌اند، این وظیفه‌ی مبهم و البته هیجان‌انگیز را بر عهده‌ی خود ما گذشته‌اند.

اینجا مفصل در مورد فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم نوشته‌ام:

ولی معنی چیست؟

معنی ساخت انسانی بشر است برای نظم بخشیدن به دنیای شلوغ و بی‌سروسامانی که تویش زندگی می‌کنیم. بنابراین، برای زندگی کردن، باید از ابزار دیگر انسانی‌مان استفاده کنیم تا بتوانیم آرامش روحی و روانی و سرگشتگی‌مان را آرام کنیم. انسان با ابزار زنده است. تصور کنید انسان لخت و عور و بدون ابزار چه مدت می‌تواند در این زندگی دوام بیاورد؟ مجبور است ابزار بسازد. معنی هم یکی از ابزارهای بسیار مهم و پرکاربرد انسان است که برای این‌که روانش از هم نپاشد، بتواند نظمی در این دنیای بی‌نظم و شلوغ و سرگشته پیدا کند بتواند زندگی کند؟

معنی و هدف در زندگی چطور به دست می‌آید؟

یک. حل مسئله

یکی از بهترین راه‌ها برای ساخت ابزار معنی «حل مسئله» است. حل مسئله از میوه‌ی خوب خریدن شروع می‌شود تا برسد به انتخاب شریک زندگی. در واقع، هر لحظه از زندگی گامی است در جهت حل یک مسئله. حل مسئله است که معنی زندگی را می‌سازد. چرا؟

چون اگر میوه‌ی خوب بخرید و شریک زندگی‌تان را دقیق انتخاب کنید احتمالا کیفیت زندگی‌تان بهتر می‌شود. وقتی کیفیت زندگی بهتر شد، حتی در حد خریدن یک میوه، فشار بسیار زیادی از ذهن برداشته می‌شود و این‌طوری می‌توان کمی آرامش را در زندگی تجربه کرد. تلاش برای بهتر و آرامش‌بخش کردن زندگی برای خودمان و دیگران شاید زیباترین و رضایت‌بخش‌ترین معنی‌ای باشد که بتوان در این زندگی ساخت.

معنای زندگی در ذاتِ خودِ زندگی نیست، در کارها و اقدام‌های ما است.

دو. زندگی بر اساس ارزش‌های فردی

نکته اساسی این است که تو با این زندگی می‌خواهی چه کار کنی؟ ما حتی توانایی نابود کردن فیزیکی خودمان را هم داریم. قدرت و اختیار از این بالاتر. از سوی دیگر، توانایی بهتر زیستن را هم داریم. زندگی هر چیزی که باشد و هر شرایطی که بر ما تحمیل کند، ما هنوز انسان هستیم و توانایی بسیار شگرف و غیرقابل‌تصوری برای تاثیر بر زندگی داریم.

امیل چوران در کتاب دردسر متولد شدن می‌گوید:

یک اثر هنری تنها وقتی وجود دارد که با دقت و به طرز استادانه‌ای ساخته شود؛ با تمام دلواپسی یک قاتل هنگام ترسیم نقشه‌ی جنایتش. در هر دو حالت آنچه به حساب می‌آید اراده به ضربه زدن است.

بنابراین، ذوق و شوق انسان برای زندگی کردن همین ضربه زدن است به زندگی. اگر بشود معنی و هدفی برای زندگی بشری ترسیم کرد، شاید همین باشد: ضربه زدن به زندگی، اثر گذاشتن بر زندگی. این کاری است که بشر خیلی خوب توانایی انجامش را دارد و هم می‌تواند زندگی بهتر برای خودش و دیگران بشود.

زندگی یک مسیر تعالی اخلاقی هم دارد. کاستن از دردهای خود و دیگری. زندگی خیلی دردناک است. ما از درد متنفریم. حتی شما وقتی بی‌خانمانی را در سرمای زمستان در خیابان می‌بینی دلت فسرده می‌شود. یکی از معنی‌های مهم زندگی کاستن از این دردهاست.

وقتی بر اساس ارزش‌های خوب و مفید برای خود و دیگری زندگی کنیم، به صورت خودکار هم به خودمان و هم به دیگری کمک کرده‌ایم دردهایش کاسته شود و زندگی بهتری را تجربه کند.

(قصد قضاوت ندارم، ولی ما انسان‌ها گاهی برعکس این قضیه عمل می‌کنیم. تلاش زیادی می‌کنیم برای تولید و افزایش درد و رنج خودمان و دیگران!)


2 دیدگاه روشن چرا گشتن دنبال معنی و هدف زندگی غلط است؟

  • عه! چرا یهویی تموم شد! انتظار داشتم ادامه داشته باشه…

    • مرتضی مهراد

      سلام گندم عزیز
      مطلب قدیمی است. مجدد می‌خونم ببینم چطور می‌شه ویرایشش کرد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت