معنی، فرهنگ و چند چیز بی‌معنی دیگر

راحت لمیده‌ بودم روی نیمکت و سیگار دود می‌کردم که با مو و ریش جوگندمیِ پریشانش نزدیکم شد. اول نگاه خیره‌اش به سیگارم جلب توجه کرد و بعد لبخند معذبش. وقتی کنارم نشست و سلام داد، معنی نگاه و لبخندش دستم آمد. پارک شلوغ بود و نیمکت‌ها همه پر.

لحظه‌ای بعد، دو بانوی جوان شیک‌پوش با سر و وضع امروزی در افق دید ما ظاهر شدند. نزدیک‌تر که آمدند، جوگندمی گفت:

«اینام شلوار پاره و تنگ و کوتاه رو واسه خودشون کردن فرهنگ.»

بیش از هر چیز، از شنیدن کلمه‌ی «فرهنگ» جا خوردم. جنس این پارک نبود. خودم را جمع‌وجور کردم و گفتم:

«جامعه متفاوت شده. باید پذیرفت.»

«آخه چی رو پذیرفت؟! این تیپ‌ها معنی نداره که.»

این بار هم از شنیدن کلمه‌ی «معنی» یکه خوردم و هم از مواجهه با فرهنگِ عقبش.
جواب دادم:
«شاید واسه اون‌ها معنی داره.»

دخترها رفته بودند. نگاهم ماسیده بر نور زرد و لرزانِ پارک و گوشم به باد میان شاخه‌ها بود. جوگندمی برای همیشه ساکت شده بود.

وبینار رایگان «لذت کشف»

وبینار رایگان مرتضی مهراد نقد فیلم

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.