
در یادداشت قبلی از محق ندانستن گفتم. ولی طی دو روز گذشته، بهطرز غیرقابلمهاری فکرم مشغول محق دانستنِ خود بود. گویا یک پازل است که باید تصویرش را کامل کنیم.
همانقدر که نباید تصور کنیم دنیا قرار نیست غلام حلقهبهگوش ما باشد، از سوی دیگر باید بدانیم قرار هم نیست هیچ حقی نداشته باشیم؛ اتفاقا باید برای احقاق برخی حقوقمان از جانودل به آبوآتش بزنیم.
باید میان آنچه حق ما نیست و باید رهایش کرد، و آنچه حق ماست و باید برایش به آبوآتش زد تمایز قائل شد. سِنِکا، پرآوازهترین فیلسوف رواقی، اسم این را میگذارد خِرَد. خردمند کسی است که میان حقوق و غیرحقوقش تمایز شفافی قائل است.
ما آدمها گاهی یاد میگیریم که ارزش و لیاقت چیزی را نداریم. چیزهایی مثل محبت و پول و خانواده و دوستان. این درماندگیِ آموختهشده احتمالا ریشه در کودکی دارد؛ زمانی داشتیم میفهمیدیم دنیا چطور جایی است. قربانی درماندگی آموختهشده مطمئن شده است که لایق هیچ حقی نیست.
رضایت و ارزشهای فردی
برای اینکه بفهمیم حقیقت چیست و چه چیزهایی واقعا حق ماست، این سوالات میتوانند کمکحال باشند:
- دوست داریم چه چیزهایی داشته باشیم؟
- نیازهای ما چیست و دوست داریم چطور برطرف شوند؟
- چه چیزهایی برای ما ارزشمند است؟
- مایِ آرمانی چطور آدمی است؟
سبکباری و وارستگیای که مکتبی چون ذنبودیسم آن را ترویج میدهد، معنیاش رهایی از توقعات خستهکنندهی دیگران است. تنها زمانی میتوانیم به سوالات بالا پاسخ دهیم که در ابتدا بدانیم کدام توقعات ملالآور و انرژیبُر دیگران را زندگی میکنیم.
زندگی به اندازهی کافی در ذاتش سخت و دشوار است، چه برسد که به اینکه بخواهیم بردهی دیگران هم باشیم. دوست دارم تاکید کنم رویکرد زیستنِ خودِ اصیلمان شاید بدیهی بهنظر برسد، ولی حقیقت آن است که ما در سطح ناخودآگاه همچنان در میدان زندگیْ خواستههای دیگران را برآورده میکنیم.
برای مثال، رابطه ساختن و نگه داشتن کار جانفرسایی است. حال تصور کنید مجبور باشیم در رابطهای سختی بکشیم که نمیتواند نیازهای ما را برآورده کند، رابطهای که در راستای تحقق مایِ آرمانی نیست، رابطهای که نه تنها ما را ارزشمندتر نمیکند، بلکه ما را به جایگاهی پستتر و دونتر فرومیکاهد.
عاشق این جملهی چارلز بوکوفسکیام:
عشقت را بیاب و بگذار جانت را بگیرد.
برای همین میخواهم بگویم بهترین شیوه برای زیستنْ «انتخاب» گزینههای جانفرسایی است که دوست داریم به جان بخریم. زندگیِ خوب آن زندگیای است که خودمان صلیب سخت و سنگینمان را انتخاب میکنیم و بالایش جان میدهیم؛ این جان دادن داوطلبانه، به زبان حمیدِ هامون «سهم ماست، حق ماست و عشق ماست.»
جستارهای پیشنهادی: