درمانی برای سختی‌ های زندگی

درمانی برای سختی‌ های زندگی تنهایی

حتی صرف دیدن نور خورشید هم به زحمت زندگی می‌ارزد.

جویس کرول اوتس

جستار قصه‌ی بیوه‌زن

کتاب لنگرگاهی در شن روان

ترجمه‌ی درخشان الهام شوشتری‌زاده

دلیلی برای زیستن

گاهی اوقات آدم دلش می‌خواهد برای ادامه زیستنش دلیل داشته باشد. یک‌جایی می‌رسد که از خودش می‌پرسد که «خب که چی؟» «اصلا برای چی دارم ادامه می‌دهم؟»

برای هر کسی بروز این نگاه متفاوت است. عده‌ای همین‌قدر صریح می‌پرسند.

عده‌ای به قول ژان پل سارتر در لفافه‌ای از فکرهای مه‌آلود بهش فکر می‌کنند و تلاش می‌کنند افکارشان به کلمات نچسبد و به زبان نیاورند؛ شاید فکر می‌کنند شگون ندارد.

عده‌ای هم فقط احساس گنگ و مبهمی به‌شان دست می‌دهد.

به هر دسته‌ای که تعلق داشته باشید، این خوره به سراغ‌تان می‌آید و در سه‌گوش رینگ آن‌قدر به سر و صورت‌تان می‌کوبد که از حال بروید. آن صبح‌هایی که سخت از خواب بیدار می‌شوید و حال و حوصله‌ی هیچ‌کاری را ندارید، احتمالا روز قبلش این خوره حساب‌تان را رسیده.

همین الان این جمله را در کتاب لنگرگاهی در شن روان خواندم. خواندن افکارت کتاب‌ها مثل یافتن یک آشنای صمیمی در شهری غریب است. خیلی کیف می‌دهد.

نورِ خورشید درمانی

من هم عادت نورِ خورشید درمانی دارم. روزهایی که واقعا دلیلی برای زیستن ندارم می‌روم جایی ساکت و آرام می‌یابم و خیره می‌مانم به پرتوهای خورشید.

در کنار تمام قرص‌ها و کتاب‌ها و آداب‌ورسومی که برای زیستن دارید، این یکی را هم امتحان کنید، شاید دوستش داشتید.

نگریستن به جایی که خورشید حسابی طلایی و روشنش کرده خونی است مستقیم از خود هستی. مرا که سرحال می‌آورد.

در رمان زوربای یونانی، گِری می‌گوید:

نور خورشید عصرگاهی گویی حیاط خانه را با گردهای طلایی فرش کرده بود.

تجربه‌ی چنین لحظه‌ای به زحمت زندگی می‌ارزد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت