تحلیل اسطوره آدم و حوا

ابتدا این قطعه را با هم بخوانیم:

«خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همه‌ی درختان باغ بی‌ممانعت بخور اما از درخت معرفتِ نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هرآینه خواهی مرد.» حوا به اغواگری مار از آن درخت می‌خورَد و خداوند زن و شوهر را از بهشت بیرون می‌کند. خدا به آدم می‌گوید: «چون که سخن زوجه‌ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد. خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه‌های صحرا خواهی خورد. و به عرق پیشانی‌ات نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت.» خاکستر به خاکستر، خاک به خاک.

مدتی است که این زن و مرد آغازین بدجوری حواس مرا به خودشان جلب کرده‌اند.

وقتی این قطعه را خواندم، سوالات انبوهی ذهنم را پر کردند.

  • چرا حوا سیب را خورد، آدم نه؟
  • چرا زمین به سبب تبعیت آدم از زنش ملعون شد؟
  • چرا وقتی خود حوا سیب را خورد، خدواند زمین را معلون نکرد؟
  • چرا مار حوا را فریب داد؟ چرا آدم را نه؟
  • درختِ معرفتِ نیک و بد چیست؟
  • چرا زن نباید ازش می‌خورد؟
  • زن چه چیزی را فهمید که نباید؟
  • چرا زن نباید نیک و بد را درک می‌کند؟
  • چرا درک نیک و بد توسط زن، زمین و زمان را معلون کرد؟
  • زن چه چیزی را فهمید مگر؟
  • آیا زن هبوط و سقوط و جهنم مرد است؟
  • آیا زن فهمیده؟ چه چیزی را؟

سوالم اصلی‌ام اما این است که:

اجداد ما با ساختن این حکایت اساطیری، قصد داشتند چه چیزی به ما بگویند؟

به نظر می‌رسد یکی از برجسته‌ترین کاربردها و حکمت‌هایی که داستان آدم و حوا قصد دارد به آدم برساند، خردمندن کردن انسان در شناخت زن است؛ ساده‌ی سخن این‌که داستان آدم و حوا چیزی شبیه یک متن توصیفی و تعلیمی و دستورالعملی است برای بشریت درباره‌ی زن و مرد.

این داستان گویی ذات ازلی ابدی زن و مرد را توصیف می‌کند.

دوست دارم این در جستار، در مورد زن حرف بزنم. در مورد نگاهی که آدم‌ها به طور کلی به زن داشته‌اند و نتیجه‌اش شده این اسطوره. این آدم‌ها که می‌گویم صرفا مردها نیستند. اسطوره‌ها را یک نفر ننوشته. چکیده‌ی تجربه‌ی زیسته‌ی کل بشریت است که در این شکل و فرم نمود یافته.

قصد دارم با نگاه و استناد به اسطوره‌ی آدم و حوا به این سوال پاسخ بدهم.

به نظر می‌رسد که بشریت را زن را همزمان به شکل پارادوکسیکالی هم بهشتی آسمانی می‌بیند و جهنمی بس سخت و سیاه.

زن برای خودش، زمین و مرد محل زایش است. گویی اصلا جهان زاییده‌ی زن است. و نه فقط زایش، بلکه پرورش و ضامن بقا و لذت. من به عنوان یک مرد زن‌ها را موجوداتی جذاب می‌بینم. جذاب در بسیاری امور. در این سطح نمی‌توانم جسم و روح و هر چیز دیگرِ زن را از جهت لذتی که به مرد می‌دهد، تفکیک کنم. لذت آمیزش بیشتر است یا ‌صحبتی‌ای شیرین و گرم در بر سیمین تنی زیبا؟ در این سطح، آدم تنها چیزی که متوجه می‌شود لذت است. اما… اما! این بهشت، فقط بهشت نیست. دیوار به دیوار جهنم است. گاهی زن، خود جهنم است.

این جهنم همان چیزی است که اسطوره‌ی آفرینش رویش تاکید زیادی می‌کند. این اسطوره صراحتا می‌گوید که زن آنی بود که زندگی مرد را به جهنم تبدیل کرد. زنْ هبوط مرد است، سقوط مرد، زمینی شدن، خاکی شدن، زخمی شدن، خوار شدن، رنجور شدن، داغ دیدن. زن داغ‌زن مرد است. زن معشوقی زهرآگین، زن رنج مقدس مرد است.

اما این تمام ماجرا نیست. هم‌زیستی اعجازانگیز بهشت و جهنم در زن و رابطه‌اش و تاثیر و تاثرش با مرد، پدیده‌ی پیچیده‌ای است که قصد دارم درباره‌اش امروز حرف بزنم.

این یکی از پژوهش‌های تحقیقی من است که به مرور انجام می‌دهم و اینجا منتشر می‌کنم. امید که چیز دندان‌گیری آخرش دست‌مان را بگیرد.

منتظر به‌روزرسانی‌های متعددی از این یادداشت باشید.

ارادتمند

مرتضی مهراد

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.