چشم‌درچشمِ مرگ

بدبینم، به‌دلیل آگاهی‌ام،

خوشبینم، به‌دلیل اراده‌ام.

آنتونیو گرامشی

نامه‌های زندان

از دیروز که خواندمش با خودم گفتم اصلی‌ترین فلسفه‌ی من برای زندگی همیشه همین بوده. اگر چه هرگز نتوانسته بودم این‌قدر روشن بیانش کنم.

به قول فرهاد کشوری «زندگی اصلا یک تراژدی است.» این‌که زندگی همیشه بر آدمیزاد جماعت تا حد مرگ سخت گرفته، بر کسی پوشیده نیست. حقیقت این است که زندگی با کسی دشمنی ندارد و فقط کارش را انجام می‌دهد، مثل شیری که گلوی آهویی را می‌درد.تنها مسئله‌ی سرنوشت‌ساز شیوه‌ی مواجهه‌ی ما با این زندگی است.

انسان و فاجعه

رالف والدو امرسون در جستارِ درخشانیْ در سوگ فرزندِ خردسالش می‌نویسد: فاجعه از دور بسیار هولناک است و تا زمانی که سرنرسیده آدم را تا مرز جنون می‌برد، اما به‌محض این‌که رخ می‌دهد ابهتش فرومی‌ریزد. آن موقع فاجعه می‌شود صرفا رویدادی بسیار عادی؛ انگار که خاک‌سپاری فرزندم نیست و غریبه‌ای مرده است.

اراده و فاجعه

دلیل این اتفاق برخورد فاجعه با اراده‌ی بشری است. اراده‌ی انسان اغلب به فاجعه نمی‌بازد. فاجعه بخشی از انسان است، نه تمام انسان. انسان از هر گونه رنجی بزرگ‌تر است. انسان فاجعه را مثل دارویی بالا می‌اندازد و مال خود می‌کند. همان‌طور که قوتِ جسم از دارو بهره‌کشی می‌کند، اراده هم از رنج تغذیه می‌کند.

ما و فاجعه

بزرگیِ اراده‌ و خواست انسان آن چیزی بوده که من در تمام زندگی‌ام تجربه‌اش کرده‌ام. اراده مرا از منجلاب‌هایی بیرون کشیده که خیال رهایی از آن‌ها هم خنده‌دار می‌نمود.

همین یادداشت محصول اراده و خوشبینی به فردایی بهتر است، آن هم با آگاهی به این‌که ایران امروز و زندگی همه‌ی ما به‌جرئت در یکی از عمیق‌ترین و سیاه‌ترین دره‌های فاجعه سرگردان است.

جستارهای مرتبط:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت