کنترل‌گری و کنترل‌پذیری چیست؟

گورنوشت چارلز بوکوفسکی تلاش نکن
گورنوشت چارلز بوکوفسکی: «تلاش نکن.»

کنترل‌گری یعنی تحمیل اراده‌ات بر زندگی. زیروزِبَر کردنش برای به کام تو بودن. این همان هشداری است که چارلز بوکوفسکی از روی سنگ قبرش به ما می‌دهد: «تلاش نکن.»

تلاش کردن یعنی کاری را می‌کنی تا حتما هدف خاص و مشخصی که در ذهن تو هست محقق شود. به روایت هاروکی موراکامی: چیزها هرگز آن‌طور که ما انتظار داریم محقق نمی‌شوند.

کنترل‌پذیری یعنی گردن گذاشتن به تحمیل اراده‌ی دیگری. یعنی خودت نیستی. اصیل نیستی. می‌پنداری ضعیف و دون و بی‌ارزشی. همان‌قدر که آن‌ور خطاست، این‌ور هم خطاست. به روایت هولدرین، آدم خیره‌سر است و گردن‌کش، نه برده‌ای بی‌اختیار.

شعرش را بخوانیم با ترجمه‌ی بیژن الهی:

با این همه، خیره‌سری‌ست
آرزو پیشِ سرنوشت

«انجام بده» زبان ساده‌ی عشق است
سليس و ساده بگویم: انجام بده*

تنها باید انجام داد، بدون تحمیل یا تحمل اراده. نتیجه هرگز دست ما نیست. این افسانه را باید رها کرد. سال‌هاست این جمله‌ی سقراط را چراغ راهم کرده‌ام و هرگز ناامیدم نکرده است: «آن‌ که بداند درست چیست، کار غلط نمی‌‎کند.» ما همیشه جایی در اعماق وجودمان کار درست را می‌دانیم. کافی است نجوای زمزمه‌وارِ شهود و درک‌مان را بشنویم.

ما می‌فهمیم، یا دست‌کم باید تلاش کنیم که بفهمیم، کجا زور می‌زنیم تا دنیا به کام ما بشود. و می‌فهمیم کجا به دیگری سواری می‌دهیم تا کام او برآید، تا مبادا از دستش بدهیم یا ناراحت شود (این‌جوری تلاش می‌کنیم نتیجه‌ی دلخواه ما که همانا ماندن کسی است محقق شود، که پُرمسلم است که چنین ماندنی هیچ ارزشی ندارد).

مهم‌ترین کار این است که به خودمان اعتماد کنیم و بی‌چشم‌داشت، ولی با چشم‌انداز و برنامه کارها و زندگی‌مان را پیش ببریم. و یادمان نرود که خیره‌سری و سرسختی سکه‌ی رایج این بازی است و ندارها می‌بازند.

برای حسن ختام، قطعه‌ای بخوانیم از نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت در ستایش سرسختی:

چرا چنین سخت؟
زغال‌سنگ روزی به الماس چنین گفت. مگر ما خویشان نزدیک نیستیم؟
من اما می‌پرسم، چرا چنین نرم؟
مگر شما برادران من نیستید؟ چرا چنین سست و تسلیم؟ چرا تردید و انکار در دل‌هایتان چنین بسیار است؟ اگر سختیِ شما نخواهد برق بزند و بِدرَد و ببرد، چگونه توانید آفریدن؟
«هزاره‌ها» را چنان در چنگ بفشارید که موم را، برادران، سخت شوید

* بازی من با شعر همشهری عزیزمان، حسین منزوی بزرگ.
اصل شعر ایشان:
«دلم گرفته برايت» زبان ساده‌ی عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت

پیش می‌آید که وسوسه شود دیگری را کنترل کند. همه داریم، ولی در سطوح و درجه‌های بالا پایین.

کسی که کنترل‌پذیری بالایی دارد، به همان اندازه انسانیت و اختیار پایینی دارد. بنابراین دیگر با یک انسان عادی مواجه نیستی و نباید انتظار رفتارهای انسانی داشته باشی، نباید انتظار شگفتی و زیبایی داشته باشی. تنها چیزی که انتظارش را باید یک ربات است.

ربات همیشه ربات شما نیست. یک کنترل‌پذیر زمانی ربات مامانش بوده، الان شده ربات شما، و فردا اگر ارباب جذاب‌تری بیابد، می‌شود برده‌ی او. این موجود آیا ارزش سرمایه‌گذاری دارد؟

اصلا ارزش آدم به چیست؟ برای من آدم کسی است که نو باشد و مداوم نوآوری به خرج دهد. از ربات و قاطر چه انتظاری داریم ما؟

این جمله‌ی استاد و دوست عزیزم، شاهین کلانتری فرهیخته را دوست دارم که می‌گوید: «آدم را آدم‌ می‌سازد.»

بنابراین، فرار نکنیم از آدم. آدم کسی است که نوآوری دارد، ایراد و اشکال دارد، گاهی گردن‌کشی می‌کند و روی اعصاب می‌رود، ولی می‌ارزد به آدم بودنش. می‌ارزد اگر اهل تغییر و رشد باشد. می‌ارزد اگر اندیشه داشته باشد. می‌ارزد اگر کنارش بسازد ما را.

تور کردن کنترل‌پذیرها و کنترل‌ کردن آدم‌ها مصداق بارز مسئولیت‌گریزی است.

وقتی حوصله‌ی سروکله زدن با چالش‌های سخت ولی آدم‌سازِ تعامل با یک انسان را نداریم، تمایل پیدا می‌کنیم به برده‌خری. واقعا یک برده‌یِ خر به چه کار آدم می‌آید؟

حاضرم با انسانی اندیشه‌ورز تمام عمرم بزنیم توی سروکله‌ی هم، ولی یک زبان‌بسته‌ی مطیع را یک ثانیه تحمل نمی‌کنم. کنترل‌پذیری اهانتی است به شان انسان. انسان با تمام خفتی که از جبرِ زندگی می‌کشد، ولی همیشه مختار است. انسان حق انتخاب دارد. روزی که بفهمم حق انتخاب ندارم روز مرگ من است. روز مرگ انسانیت است.

این بود که عنوان بخش را گذاشتم بگذاریم آدم‌ها آدم باشند. بگذاریم دورمان پر از انسان باشد. یک انسانِ متفکرِ سخت‌سرشت ده‌ها بار ارزش بیشتری دارد به مرغی نرم‌خو و بغلی و حلقه‌به‌گوش. می‌خواهم چه‌کار؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.