هویت مستقل یعنی چه؟

هویت مستقل یعنی چه

عدم هویت مستقل یعنی دادن مهار خویشتن به دست به دیگری! یعنی مدام خود را با دیگری سنجیدن و فهمیدن؛ به‌خاطر دیگری لذت بردن و به‌خاطر دیگری غمگین شدن. و در تنهایی، توده‌ای بی‌رنگ و بی‌شکل و جزیره‌ای متروک بودن.

منکر آن نیستم که تنهایی و کمبود منابع در زندگی باعث آدم به طور ناخودآگاه بخواهد برود زیر سایه‌ی دیگران. یالوم در چهار ترس اساسی که مطرح می‌کند، دو تن از آنها ترس از تنهایی و آزادی است.

آزادی و هویت

وقتی هویت‌مان را به دیگری گره می‌زنیم، دیگر مجبور نیستیم برای تمام انتخاب‌هایمان مسئولانه و آگاهانه وقت و انرژی صرف کنیم. اگر اشتباهی رخ داد، ما سرزنش نمی‌شویم. (سوالی که بهش پاسخ نمی‌دهیم این است که آیا وقتی کسی اشتباه کرد، باید سرزنش شود؟!)

آزادی مسئولیت سنگینی روی دوش آدم می‌گذارد. نه تنها باید بررسی کرد چه انتخابی درست است، بلکه باید تمام قد در برابر تمام مسئولیت‌ها ایستاد. این فشار باعث می‌شود آدم ترجیح دهد آزادی‌اش را بگذارد در کف دست دیگری.

اما نکته‌ی مهم این است که آزادی و مسئولیت، در کنار فشار زیادی که وارد می‌کند، درست‌ترین راه درست زیستن و تجربیدن زندگی است. آزاد بودن برای بشر آن‌قدر ارزش و آورده دارد که آدم باید همه‌چیزش را بدهد، تا آزاد باشد.

کسی در پی آزادی می‌رود که طعمش را چشیده باشد.

تنهایی و هویت

تنهایی می‌تواند آدم را به جنون برساند. این‌که از چه راه‌هایی می‌توان به تنهایی غلبه کرد، مسئله‌ی من در این یادداشت نیست. بلکه می‌خواهم با چند نقل‌قول از تامس وولف از جستار درخشان مرد تنهای خدا، نگاه تازه‌ای به تنهایی داشته باشیم.

حرف این است که تنهایی هم نمی‌تواند توجیه و بهانه‌ای باشد تا آدم در راه کسب هویت و یکپارچه شدنش تلاش نکند. تنهایی اتفاقا می‌تواند تسهیل‌گر رسیدن به هویتی مستقل باشد.

دریافته‌ام که شرط پابه‌جای و ابدی حیات انسان نه عشق، بل تنهایی است. عشق فی‌نفسه شرط حیات ما نیست. عشق گُلی نادر و گران‌بهاست. گاه گلی است که حیات می‌بخشد و دیوار سیاه تنهایی را در هم می‌شکند و ما را به مصاحبت زندگی و خانواده‌ی زمین و اخوتِ میان آدمیان بازمی‌گرداند. اما گاه نیز گلی است آورنده‌ی مرگ و درد و تاریکی؛ و شاید شرحه‌شرحه شدن دل و جنونِ ذهن را در خود داشته باشد.

می‌دانم که در آخر راه، تا ابد در آخرِ راه ما – ما آوارگانِ رانده‌ی بی‌خانه و کاشانه و بی‌دَرِ این زندگی، ما تنهایان – سیمای سیاه رفیقمان، تنهایی، ابدالابد چشم انتظار ماست.

سرور و شادی در قلبِ اندوه ریشه دارد و شوریدگی از رگه‌ی سرخی از دردِ ناغافل سربرمی‌آورد… سرورْ شکوهش را از اندوه فراچنگ می‌آورد، از اندوهِ تلخ و نیز از تنهایی انسان و قطعیت مرگ!

شاید دوست داشته باشید:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.