
زندگی فاقد آراستگی و سامانیافتگیِ هنر است.
دیوید بوردول
نظریهپرداز سینما
وقتی با آثار هنری مواجه میشویم، اغلب ممکن است آنها را بزرگنماییشده، منظم و شفاف تلقی کنیم که روابط علتومعلولی استواری برشان حکمفرماست و بپرسیم «مگر زندگی واقعی اینطوری است؟» معلوم است که نه. زندگی واقعی با هنر تفاوتهایی دارد.
اگرچه مادهی خام هنر زندگی است و اساسا برای این ساخته میشود که آدم بتواند به نحوی از انحا به زندگی نزدیک شود و آن را بهتر بفهمد، ولی اصلا به این معنی نیست که هنر تقلید نعلبهنعل زندگی است.
یکی از مهمترین تفاوتهای هنر با زندگی این است که هنر نمیتواند همسنگ زندگی بلبشو و بیدروپیکر باشد. هنر با نظمی دقیق ساخته میشود و محصول نهایی همیشه «سامانیافته» است. یک فیلم نمیتواند مانند زندگی پنجاه سال طول بکشد، سرشار باشد از رویدادهای تصادفی و یکهو بیدلیل شخصیت اصلی بمیرد. این زندگی است.
هنر اما این است که در دو ساعت فیلم، بُرههای مشخص از زندگی آدمهایی منحصربهفرد را ببینیم که روابطشان در چارچوبی منطقی شکل میگیرد. نتیجهی این فیلم درگیری شناختی و عاطفی ماست. یعنی هم عقل و هم احساس ما با روایت بُر میخورد و از این رهگذر چارچوب اندیشگانی و عاطفی تازهای بهدست میآید که میتوانیم ازش برای شناخت خودمان استفاده کنیم.
مراد ارسطو از کاتارسیس یا پالایش هم همین است. وی عدم سرکوب احساسات را کاری خطرناک تلقی کرده و آزاد شدن احساسات را (اندوه، شادی، خشم و …) بهواسطهی مواجهه با هنر راهی سازنده و سالم برای بیان و بروز احساسات میداند.
برای رسیدن به چنین فرجامی، هنر باید آراستگی و سامان داشته باشد. این سامان صرفا مختص هنر است تا کار کند و اثرگذار باشد، ولی اصلا به این معنی نیست که زندگی هم همینقدر سامانیافته است. نظم ابزار هنر است، نه لزوما ماهیت زندگی.
جستارهای پیشنهادی:
2 دیدگاه روشن هنر چیست؟ زندگی چیست؟
اه دیروز یه جمله با این مضمون گفتید: باید با نوشته زندگی کرد و با نوشته مرد. الان این جمله نیست اینجا من حالا چه کنم؟
نه جمله این بود : نویسنده باید در نوشتهاش زندگی کند و در نوشتهاش بمیرد