همزیستی با حسرت

ربکا سولنیت جستار درخشانی دارد به نام آبیِ دوردست، در کتاب نقشه‌هایی برای گم‌شدن

ربکا سولنیت جستار درخشانی دارد به نام آبیِ دوردست، در کتاب نقشه‌هایی برای گم‌شدن. سولنیت توجه ما را به آن نور آبیِ زیبایی جلب می‌کند که در افق‌های دوردست می‌بینیم. اما آن نورِ آبی‌ روی آن افق نیست، بلکه در فضای میان ما و او قرار دارد. اگر بروید به آن منظره، رنگ آبی می‌کوچد و می‌رود به افقی دیگر.

در روح و روان ما نیز افق‌های آبیِ سحرآمیز لذت‌بخشی وجود دارند. حسرت‌‌ها و تمناهایِ ناکامِ انسان همان نور آبی خیره‌کننده‌اند.

در رمان زوربای یونانی راوی می‌گوید: «انسانی ذاتی دارد ناپاک و ناهنجار.» گاهی اوقات این ما هستیم که با رسیدن به چیزی زیبا، آن را ویران می‌کنیم. پس بهتر است برای حفظ برخی از زیبایی‌های زندگی، انسان به برخی چیزها هرگز نرسد. به‌قول استیو تولتز در ریگ روان:

«استراتژی به حداقل رساندن حسرت‌ها صرفا تضمینی است به رنج حداکثری.»

کمی گذشته‌تان را بالا پایین ‌کنید، دستاوردهایی را می‌یابید که آرزو می‌کنید که ای کاش هرگز محقق نمی‌شدند. بنابراین، نگذارید حسرتْ روی دل‌تان سنگینی کند. نرسیده‌ها و قرارنیست‌برسیدها لزوما غم و اندوه نیستند، بلکه حتی می‌توانند تجربه‌ای درخشان و زیبا باشند.

تمناهای ناکام همان‌قدر ارزشمندند که آرزوهای کام‌یافته.

چرا که از یک سو، ماشین تولید آرزو در انسان هرگز متوقف نمی‌شود. از سوی دیگر، می‌دانیم که آدمی نمی‌تواند به تمام خواسته‌هایش برسد. این کشاکش پایان‌ناپذیر آدم را به جنون می‌رساند. بهترین راه‌حل همانی است که بودا می‌گوید: صرفِ تمنا داشتن بسیار لذت‌بخش‌تر از کام گرفتن از آن است.

برای همین، در اشتیاقِ تمنایی سوختن و حسرت کشیدن مشکلاتی نیستند که باید حل‌شان کنید، بلکه احساسات و عواطف زیبایی هستند که باید از تماشایان لذت ببرید؛ همان لذتی که از تماشای آبیِ دوردست می‌برید.

جستارهای مرتبط:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.