نقد فیلم بازگشت

نقد فیلم بازگشت آندری زویاگینتسف
آندره و ایوان در فیلم بازگشت

محصول: پدر

تاریخ انقضاء: شش روز پس از اولین دیدار

«وقتی بازگردم، با لباس‌های مرد دیگری خواهم بود، و با نامِ مرد دیگری. بازگشتم غیرمنتظره است. اگر نگاهم کنی باور نخواهی کرد که منم، و من به تو نشانه‌هایی عرضه می‌کنم، و آنگاه باورم می‌کنی.»  

                                                           نگاه اولیس                                                       تئو آنجلو پولوس

منبع

داستان بازگشت چیست؟

ایوان افتاده است دنبال آندره. آندره به ایوان گفته ترسو، چون از برج کنار ساحل نتوانسته شیرجه بزند توی آب. هر دو دوان‌دوان می‌رسند خانه تا به مادر بگویند چه شده. مادر اما بعد از پُک آرام و موقری که به سیگارش می‌زند، با آرامشی که گویی که هیچ‌چیز شگفت‌انگیزی رخ نداده، به‌شان می‌گوید پدرشان آمده.

پدر بعد از دوازده سال دوری بازگشته و چیزی که انتظارش را داریم این است که بفهمیم پدر کجا بوده؟ چه شده برگشته؟ اما چیزی که سر میز آخرین شام‌شان دستگیرمان می‌شود سکوت مطلق مادر، تشر پدر به ایوان و خبر سفر نوجوانان با پدر است در فردای همان شب.

انتظار داریم بدانیم کجا؟ برای چی؟ کسی چیزی نمی‌گوید. وقتی از مادر سوال می‌کنند تنها جواب این است که «بگیرید بخوابید!» راهی سفر می‌شوند. هر چه پیش می‌روند ارتباط میان پدر و پسرها مبهم‌تر می‌شود و آبستن حادثه. پدر دستور می‌دهد و آنها مجبورند اجرا ‌کنند. چه قیراندود کردن قایق باشد، چه پارو زدنش، و چه هل دادن ماشین و هر زمانی که از دستورات سرپیچی کنند، سخت تنبیه می‌شوند. مِه ابهام و بُهت لحظه به لحظه غلیظ‌تر می‌شود. با خودم فکر می‌کنم بچه‌ها الان از خودشان می‌پرسند که اصلا او کیست؟ چرا و به حقی با ما این‌طور رفتار می‌کند؟ پدر چه فکری می‌کند؟ دارد آماده‌شان می‌کند برای مواجهه با خشونت زندگی وحشی؟

این روایت مبهم و مه‌آلود تا انتهای فیلم ادامه می‌یابد تا جایی که می‌رسد به مرگ شوک‌کننده‌ی پدر. این پدر می‌میرد. بی‌هوا. ناگهانی. بی‌دلیل. ایوان (همانی که پدر را عاصی کرده) پا به فرار می‌گذارد و از برج دیدبانی بالا می‌رود؛ آندره به پدر گفته است که ایوان از ارتفاع می‌رسد. پدر در پی آن می‌شود که مبادا اتفاق تلخی برایش رخ بدهد. اما ایوان می‌رسد بالای برج و دریچه‌ی ورودی‌ را قفل می‌کند. پدر از نردبان خارج شده و تلاش می‌کند از کناره‌ی برج بالا برود که ناغافل تخته‌ای از جایش درمی‌رود و سقوط پدر همانا و مرگش همانا. و تقریبا فیلم تمام می‌شود.

چرا داستان بازگشت ناقص است؟

این‌طوری است که کارگردان اطلاعاتی ظاهرا اساسی را از فیلم بیرون گذاشته و ما متعجبیم که بالاخره این پدر کی بود؟ چرا رفته و چرا بازگشته؟ فیلم به هیچ‌یک پاسخ نمی‌دهد، در صورتی که می‌شود پاسخ‌های ساده و سرراستی برای این سوال‌ها دست‌وپا و مخاطب را از سردرگمی خارج کرد.

اما مسئله‌ی اصلی این است که چرا فیلمساز چنین تصمیمی گرفته؟ با ناقص کردن این پیکره، قصد داشته توجه ما را به چه چیز دیگری جلب کند؟ مهم‌ترین کارکرد این ناقص‌سازیِ ساختمان روایت در خدمت خلق یک زاویه‌ی دید منحصربه‌فرد است، اما چه زاویه‌ی دیدی؟ این فیلم از ابتدا تا انتها از نگاه دو پسر نوجوان روایت می‌شود. پدر پس از دوازده سال غیبت حالا بازگشته و قرار است آنها را به سفر ببرد. بی‌هیچ توضیحی.

این تمهید فیلمساز و خلق این زاویه‌ی محدود به دو نوجوان فضای غریب و در عین حال پرکششی را می‌سازد. ما وارد دنیای این دو نوجوان می‌شویم و تمام مسیر فیلم را با آنها طی می‌کنیم. نه از گذشته‌ی پدر خبر داریم و نه اصلا می‌دانیم برای چه و به چه مقصدی باید راهی سفر شویم، فقط وظیفه داریم همراهی کنیم. این شکل از روایت به دو نگاه میدان می‌دهد.

یک.

اینکه چطور آدم‌بزرگ‌ها دنیای بچه‌ها را شکل می‌دهند. در پایان این فیلم دوست داشتم تنها یک کار بکنم؛ وارد دنیای فیلم بشوم و از دو نوجوان بپرسم: «پدر یعنی چه؟»

«پدر برای ما کسی بود که نبود. ما تنها از دوشنبه تا شنبه پدر داشتیم. نوار موسیقی پدر تنها شش روز نواخته شد و پیش و پس از آن همواره خالی خواهد بود. آن‌قدر خالی که حتی پیکری هم ازش باقی نماند. ما حتی نتوانستیم پیکرش را برسانیم خانه و گاهی سر مزارش بگرییم، نه، دریا پدر و نشانه‌های وجودش را برای همیشه غرق کرد، اما نه تمام پدر را، این خاطره‌ی هولناک شش‌روزه قرار است تا ابد در کنار ما زندگی کند. این است پدر برای ما. جالب است که می‌گویند آفرینش جهان شش روز طول کشیده؛ ما هم در طول شش روز بازآفریده شدیم و رنج مانا و دست‌اول انسان بودن را تجربه کردیم.»

نکته‌ی جالب‌ دیگر محتوای همین شش روز است که چندان پُر نبود. پدر اغلب ساکت و درون خود بود. تمام رفتارها و حرف‌هایش مرموز بود و برای بچه‌ها معنی نداشت. نه می‌شد کتک‌ها و تشرهایش را درک کرد و نه مهر پدری‌اش را. پدر برای آنها مثل شهاب دوردستی بود که یک لحظه در آسمان درخشید و خاموش شد.

گناه پدران بر گردن پسران است.

این یکی از آیات انجیل است. هیچ فرزندی نیست که از والدینش زخم نخورده باشد، ولی زخم این دو نوجوان جنس خاصی دارد. کسی که نبوده، یکهو می‌آید، دو پسر را عاشق خودش می‌کند و بعد می‌میرد، نه اینکه دوباره برود، نه، می‌میرد، آن هم به خاطر درگیری با خود این دو نفر، به خاطر نفرتی که در دل آنها کاشته بود. اگر این دو نوجوان در دنیای واقعی بودند، چطور می‌توانستند باقی عمرشان را زندگی کنند؟ چه تغییری می‌کردند؟

دو.

برداشت دوم اساسا از خود زندگی می‌آید. محدود کردن زاویه‌ی دید نکته‌ی بسیار ارزنده‌ای را بیان می‌کند. به نظرم یکی از نزدیک‌ترین و جذاب‌ترین برداشت‌‎هایی است که می‌توان از خود زندگی داشت؛ اینکه قرار نیست بفهمید چه می‌گذرد، و همین عدم درک فضا باعث می‌شود ما همواره در ابهام زندگی کنیم و زمانی چیزها را می‌فهمیم که دیگر خیلی دیر شده است.

کارکرد دیگری که این روایت ناقص دارد آن است که تبدیل می‌شود به استعاره‌ای از خود زندگی؛ روایت زندگی هیچ‌کدام از ما کامل نیست و هر یک از ما با ابهامی طاقت‌فرسا در نبردیم. زاویه‌ی دید همه‌ی ما تنها محدود به آن چیزهای بسیار اندکی است که ما از زندگی می‌فهمیم. دنیای اطراف ما تصمیم می‌گیرد خیلی از اطلاعات را در اختیار ما نگذارد و ما باید بدون اطلاعات کامل تصمیم گرفته و زندگی کنیم. این رنج مبهمی که این بچه‌ها کشیدند، رنجی است که همه‌ی ما متحمل می‌شویم.

چرا نام فیلم بازگشت است؟

بازگشت نام بسیار هوشمندانه‌ای برای این فیلم است و مثل خود فیلم راه می‌دهد به برداشت‌های متعدد. در این فیلم اغلب شخصیت‌ها شکلی از بازگشت را تجربه می‌کنند.

  • بازگشت پدر به خانواده
  • و سپس بازگشت مجددش به غیبت
  • بازگشت مادر به زندگی با همسر
  • و بازگشت مجددش به زندگی بدون همسر
  • بازگشت بچه‌ها از سفر بدون پدر
  • دو بار بازگشت ایوان از بالای دو برج (در اولی مهرِ مادری می‌آوردش پایین و در دومی مرگ پدر)
  • و در نهایت بازگشت بچه‌ها به خانه و زندگی جدیدشان

سفر همواره یکی از موضوعات پرتکرار تاریخ ادبیات و سینما بوده. در سفر است که شخصیت به قهرمان تبدیل می‌شود و تغییر می‌کند. اما در این قصه، بازگشت است که شخصیت‌ها را متحول می‌کند.

الگوی تکرارشونده‌ی فهرست بالا این است که تمام شخصیت‌ها به جایگاه قبلی‌شان بازمی‌گردند، اما هیچ‌یک دیگر همان قبلی نیستند، جایگاهشان هم همان قبلی نیست. انسان هرگز بازگشت را تجربه نمی‌کند، هر قدمش همواره یک قدم رو به جلو است.

بازگشت نقطه مقابله فرار است. ایوان تصور می‌کرد با فرار از پدر به چیزی تازه دست خواهد یافت، اما همان چیزِ به‌زعمش ناچیز را هم از دست داد. بازگشت ما آدم‌ها به نقطه‌ی پیشین اغلب هم فیزیکی است و هم متافیزیکی؛ یعنی جسم باید برگردد و عذاب ببیند و روح هویتی تازه برای خودش دست‌وپا کند. بازگشتْ واپسین راه رستگاری و تولید معنایی تازه در مزرعه‌ای قدیمی و آشناست.

نقد فیلم بازگشت آندری زویاگینتسف
ایوان در فیلم بازگشت

در باب شجاعت

یکی دیگر از جنبه‌های ظریف و لذت‌بخش فیلم بازگشت بازی با مفهوم شجاعت است. ایوان همانی بود که نتوانست از برج شیرجه بزند و میان همسالان و برادرش برچسب ترسو بهش خورد. ولی ایوان همانی بود که استوار جلوی پدر می‌ایستاد و قصد کرده بود ازش انتقام بگیرد و هر جایی که می‌شد زهرش را می‌ریخت. در سوی مقابل، آندره همانی بود که توانست از بالای برج شیرجه بزند، ولی همانی هم بود که در پیشگاه پدر مکررا «بله پدر» می‌گفت و گوش‌به‌فرمان بود. حالا کدام‌یک واقعا شجاع بودند؟ اصلا شجاعت یعنی این‌ها؟

به مادر چه بگوییم؟ و چند عکس و خاطره

زمانی که دو نوجوان به تنهایی با خودرو به سمت خانه راه افتاده‌اند و پدر مانده زیر آب، این سوال به ذهنم می‌رسد: به مادر چه بگوییم؟ فیلمساز ما را با سوال سختی درگیر می‌کند، اما رهایمان نمی‌کند.

آخرین سکانس این فیلم مجموعه‌ای از چندین عکس است که در طول سفر گرفته‌اند. تمام عکس‌ها بدون استثنا عکس‌هایی شاد و مفرح‌اند. در تمام عکس‌ها قهقهه می‌زنند، جیغ می‌کشند، آب‌تنی می‌کنند و سربه‌سر هم می‌گذارند. ضمن این‌که در هیچ‌کدام از عکس‌ها پدر حتی یک بار هم حضور ندارد. به نظرم آمد این هم رودست دیگری از فیلمساز بود که بگوید اگر فکر می‌کنید تمام قضیه را فهمیدید، در اشتباهید، این هم یک روایت و زاویه‌ی دیگر که شما تا الان ازش بی‌اطلاع بودید و تلویحا می‌پرسد: چه تعداد روایت و نگاه دیگر در این قصه (و در توسعا زندگی) هست که شما هرگز قرار نیست ازش سردربیاورید یا زمانی بفهمید که دیگر خیلی دیر شده است.

فیلم‌شناسی

نام: بازگشت – Return

کارگردان: آندری زویاگینتسف (Andrey Zvyagintsev)

سال: 2003

شاید دوست داشته باشید:

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.