میکوشم از محاصرهی دیگران بگریزم؛ البته باید اقرار کنم بدون موفقیت چندانی. با این حال هر روز با نیرنگ به ذرهای از خود دست مییابم؛ شرفیابیِ چندثانیهای به حضور مردی که دوست داشتم باشم.
این را امیل چوران گفته در کتاب دردسر متولد شدن. عاشق این کتابم، تقریبا روزی نیست که حکمتی کوتاه ازش نخواهم.
چطور میشود به خود دست یافت؟
با نوشتن. تنها با برون ریختن خودمان در قالب کلمات است که فرصت نزدیک شدن به خودمان را مییابیم. گویی نوشتن مه میان ما و خودمان را رقیقتر کند.
وگرنه زندگی در میان آدمها یعنی آن آدمها بودن. آن جملهی معروف را احتمالا شنیدهاید که شما میانگین چند نفر اطرافتان هستید. هر چه بیشتر ذوب اطرافمان باشیم، هویت ما هم چندپارهتر است و آن مه غلیظتر. اینجا دیگر من وجود ندارد، هر چه هست دیگرانند.
ولی با نورِ مهشکنِ نوشتن میتوانیم بیشتر خودمان را ببینیم.
«مردی که دوست دارد باشد» کیست؟
دقیقا نمیتوان مختصاتش را رسم کرد، آن هم با کلمات، خیلی بیشتر از آنچه که فکر میکنیم تجربی است و خیلی کوتاه گذرا میشود احساسش کرد، ولی همان چند لحظه گویی شور و هیجان زندگی را به بالاترین اوجِ ممکنش میرساند.
چیزی بهتر از این در زندگی سراغ دارید؟
شراب و شعر فارسی، شرفیابیِ به حضور خود
اول خیام بخوانیم:
برخیز و میان ببند ای ساقی چُست
کاندوهِ جهان به میْ فرو خواهم شست
هرودوت، تاریخنگار یونان باستان، مینویسد:
«نوشیدن برای ایرانیان راهی بوده برای رسیدن به خرد، آگاهی و رازهای زندگی.»
به صحت تاریخی این گفته کاری ندارم. مسئلهی مهم برای ما این است که بدانیم بزرگان ما دنیا را چگونه میدیدند و چگونه با هستی خود مواجه میشدند و اینکه برای ما چه تحفهای دارند؟
می و شراب و هر آن چیزی که هشیاری را از انسان بگیرد در ادبیات فارسی نماد آگاهی، دانش، خرد و حکمت است.
خیام با می، یا همان آگاهی و خرد، چه میکند؟ «کاندوهِ جهان به میْ فرو خواهم شست.»
وقتی با میْ اندوهش را شست و تمیز کرد، تبدیل به چه کسی میشود؟
بله، همان مردی که امیل چوران دوست دارد باشد، آن هم برای لحظاتی بسیار کوتاه (میدانید که الکل زود میپرد).
برای مطالعهی بیشتر:
جستاری دیگر در مورد خیام: