
دیدگاه و مهرِ خوانندهای عزیز و نادیده:
مختصر و مفید اصل مطلب را ساده بیان میکنید. همه جا گشتم شاید کتابهایی از شما پیدا کنم ولی ناکام ماندم.
اتفاق مهمتر اینکه از نوشتههایتان بنظرم رسید قصد خودنمایی ندارید. یک جوری منو یاد سبک نوشتاری آلبر کامو انداختید که دوستش دارم.
با نوشتههایتان یکنوع ارتباط عجیبی با خواننده برقرار میکنید، انگار درس میدین و شاگرد گوش میکنه.
عنوان یادداشت که شوخی است و اسباب خنده. من در چنین جایگاهی نیستم (و اصلا مسئله جایگاه و این چیزها نیست) و هنوز دارم مشق دبستان مینویسم. اما این پیام از سوی شخصی که تازه با سایت و نوشتههای من آشنا شده، میتواند مدخل بحثهای جالبی باشد.
1
در مسیری مثل نوشتن نه خیلی به تشویقها باید دل بست و آنها را قوت قلب قملداد کرد، نه تقبیحها را نشانهی ضعف دانست. این مسیر عشقِ مجنون، سرسختیِ فرهاد و صبرِ ایوب میخواهد. اگر کسی برای شهرت و تشویق و یا پول مینویسد، راه اشتباهی را برگزیده و بهتر است برود سراغ طنازی در اینستاگرام.
اما چرا دیدگاه این خواننده مهم است؟
اینکه میبینم، حتی اندکی، سمت و سوی «سادگی، ایجاز و شفافیت» رفتهام عمیقا خوشحالم. البته که هنوز بهش نرسیدهام و راه بسیار درازی در پیش روست، اما خوشحالم بابتِ در مسیر بودن.
میشود نام این جاده را جادهی نویسندگی گذاشت. نهایت مهارت نویسندگی و اندیشهورزی همین است. اینجا جایی است که گفتمان و زبانی تازه میتواند شکل بگیرد، و از پیاش روشنگری حاصل شود.
نویسندگی شکلی از تجربهگری و تلاشی است برای فهمیدن. شاید نزدیک به 13 سال است که با مقولهی نقد و درک فیلم درگیرم. از آغاز جوانی همیشه دلم میخواست فیلمها را بفهمم. نوشتن نقد فیلم ابزاری بوده برای باز کردن گرههای کوری که تنها کلمههای روی کاغذ یا -به زبان رضا قاسمی– لوح شیشهای راهش را میدانند.
تنها چیزی فهمانده میشود که پیشتر فهمیده شده باشد. این اثرگذاری اول و آخرش از ماست و برای ماست. اگر خوششانس باشیم و پیگیر، شاید بتوانیم چند نفری دیگری را هم آلوده کنیم.
2
خوشحالم از بودن در مسیر نوشتن، بهویژه روشنگرانه و جستجوگرانهِ نوشتن؛ نوشتن بهمثابه سفری ادیسهوار برای قدم گذاشتن در تاریکیهای خودم و برای کشف آرمانشهر درونم.
به زبان مارینا تسوِتایوا: «کلمه آخرین پارهابرِ واپسینِ آسمانِ» (بشریت) است. یا به زبان رالف والدو امرسون: «نویسنده در نوشتهاش زندگی میکند و در همان میمیرد.»
خوشحالم از داشتن این گوشهی دنج برای خلوتگزینی و معاشقه با کلمهها و اندیشهها؛ خوشحالم که شریکیم این آرمانشهر را.
خوشحالم از اینکه نوشتن، برخلاف رسانههای صوتی و تصویری دیگر، پرهیاهو و سطحی نیست. نوشتن آرام است و متین، و البته سرتاسر اراده.
چرا که اگر قرار بر «تغییر» باشد، تنها پیشوایانش کلمههایند و نوشتن.
3
در نوشتن هدف کسی شدن نیست؛ هدف کامو شدن نیست. اتفاقا اگر آدم فکر کند کسی شده، همانجا منجمد میشود و میماند. اگر فکر کند کسی شده، زانپس تصمیم میگیرد طوری بنویسد که همان بماند و این یعنی از خودش و از خطر کردن برای نوآوری دور میماند.
هدف کسی شدن نیست، هدف شدن است. هدف پیش رفتن است. هدف نوشتن است. رها کردن هیولای درون است در میان کلمهها و اندیشهها تا بتواند فرم تازهای برای زیستن شکار کند.
هدف نوشتن از گذر اسمها و رسیدن به خودهاست. زنده باد نوشتن!
یادداشتهای پیشنهادی: